نگاهی به مجموعه داستان گچ و چای سرد شده آتوسا افشین نوید

۲۴ آبان ماه کتاب گچ و چای سردشده اتوسا افشین نوید در موسسه  توسط دیگری با همکاری موسسه خوانش نقد و بررسی شد.

در ابتدای مراسم غزال مرادی مجری برنامه به هدف دیگری برای برگزاری نشست های نقد و بررسی کتاب اشاره کرد و گفت زنان شاعر و نویسنده تریبون کمتری نسبت به مردان برای معرفی آثارشان دارند بنابراین دیگری بر آن شد که کتاب های زنان نویسنده را نقد و بررسی کند.

مرادی در ادامه از نویسنده کتاب خواست بخشی از کتاب را که دوست دارد برای مخاطبان بخواند.

مرادی سپس میکروفن را به مهاجر سپرد و او این چنین شروع کرد: متن ورودی است به مسائل متعدد مورد علاقه فمینیست­ها مثل مادری، اشتغال، حوزه‌‌های عمومی و خصوصی، رابطه مادر و دختر، مشارکت اجتماعی… مسائل به اصطلاح چالش برانگیز.

ده داستان به هم پیوسته واشاره­هایی تاریخی که می­توان به ابعاد مختلف آن پرداخت در ضمن خیلی کانتکستوال است و پرداختن به وجه فمینیستی به معنی این نیست که ابعاد دیگرش را نمی­بینیم یا جذابیت کافی برای بحث ندارند. اما درعین حال از هر بعد که نگاه کنیم حضور پر معنای زن­ها را می­بینیم وغیاب مردها را که، حتی گاه، از حضور زنان پررنگ‌تر است.

داستان­ها را جدا جدا هم می ­شود بررسی کرد اما اجازه بدهید ما هم به همان ترتیب که به نظرم راوی پیش می­رود و بتدریج اوج می­گیرد جلو برویم. یعنی پر رنگ کردن تدریجی یا پروراندن یک ایده همان طور که از داستانی به داستان دیگر پیش می­رویم.  

در ضمن، محض یادآوری، تنوع این خانم معلم­های ساعی را از همان داستان اول می­بینیم و روابط قدرت در محیط کار، و خارج از محیط کار، و همچنین پیوستگی بین شخصیت­های زن را. از سوی دیگر، مدرسه غیرانتفاعی به ما امکان می­دهد در تار و پود انواع روابط قدرت گیر نیفتیم و روی چندتا متمرکز شویم.

موضوع یا بهانه داستان اول، «گاهی آغازها اهمیتی ندارند»(صص۶ تا ۱۷)، اضافه شدن یک آقا بالاسر در کسوت مشاور/مدیر آموزشی به هیئت دبیران و کارکنان زن مدرسه است. در صفحه بعد می­فهمیم که او – که تازه فارغ‌التحصیل از دانشگاهی در کانادا است – قرار است برنامه درسی را هم چک کند، یعنی کل طرح درس­ها و امتحانات تحت نظارت او خواهد بود. این آقای مشاور متخصص البته غایب است (همان­طور که گفته شد در همه داستان­ها مردان غایب هستند اما حضورشان پررنگ و گاهی تعیین­کننده در سرنوشت زنان است). آقای متخصص غایب است و بر اساس جزوه­ای که پیداست ترجمه از متنی انگلیسی است برای مدرسه چشم­انداز تعیین کرده. یکی از دبیران، خانم صباغ، نوشته را می­خواند و”به نظرش جمله­بندیِ تعریفِ چشم‌انداز ایراد داشت و جایی در تعریفِ هدف ایرادِ ترجمه پیش آمده بود” ص ۱۰)، و حالا خانم دبیرها باید برای چشم­اندازی که او تعریف کرده اسم پیدا کنند. نقدر دغدغه در این داستان اول هست که نمی­توان گفت واقعن نقش آقابالاسر بیشتر به واسطه فارغ التحصیل کانادا بودن به این مشاورغایب داده شده یا به خاطر این­که مدرسه برای رقابت در بازار صنعت آموزش مرد لازم دارد.

خانم دبیر ریاضی به خودِ اصل استخدام این مشاورِ بخصوص به دلیل مرد بودن یا خارج تحصیل کردن یا هردو معترض است. درهمین داستان وقتی دبیری دانش­آموزان دختر را به تنبلی متهم می­کند، همین خانم دبیر – خانم حسن زاده – اصرار دارد که عاملش تنبلی نیست و نداشتن اعتماد به نفس است (ص ۱۴)، همان مشکلی که به اعتقاد او معلمان این بچه­ها هم دارند. آخرش هم به شوخی و جدی می­گوید که شاید بهتر بود مشاور آموزشی جدیدالورود رشد هویت زنان را هدف قرار می­داد.

این گفته ما را می­برد به گذشته­ها. برای ما این بحث متهم کردن دخترها به تنبلی، و در کل شماتت زنان از سوی زنان، آشناست. لااقل صدسال است که مطالبی از این دست می­خوانیم و می­شنویم.

نوشته­های زنان دوران مشروطه بر دوری کردن زنان از تنبلی و غفلت و بطالت، و علم آموختن، تاکید بسیار دارند، ظاهرن به این امید که زنان ایرانی هم «پشتکار و جدیت و روشنی فکر» زن اروپایی را پیدا کنند (مسعودی و مهاجر، ص ۱۶۹). [a1] عالم و دانشمند شدن رؤیای زن ایرانی است و به همین منظور بخش اعظم تلاش­های زنان معطوف به مدرسه دایر کردن و علم آموزی می­شود. اما، بیش از حد به هم نهیب می­زنند که خواهران تنبلی و بطالت را کنار بگذارید، قدر خود و استعدادهای خود را بدانید. و بیش از حد خودشان و زنان دیگر را مدام سرزنش می­کنند که تنبل، بی­سواد و بی­علم هستند و دارای اخلاقیات رذیله و پست و دارای «عقاید زنانه و موهومات وحشیانه» (باغدار دلگشا۲، ص ۱۶۷). انگار این­همه صفت منفی که زنان به خودشان و زنان دیگر می­دهند صرفن از سر فروتنی نیست و برای این نیست که اظهار نظر یک زن غرور خوانندگان را که عمومن مرد هستند جریحه­دار نکند، بلکه این­جا هم «دیگری» مردان شدن نقش دارد. زنان تحت تاثیر و القائات مردان می­نویسند. دیگر زیر بار تصویر سنتی نمی­روند اما در مقابل تصویری که مطبوعات مترقی هوادار مشروطه و مدارس مدرن از آنها ارائه می­دهند تا حد زیادی تسلیم هستند، از جمله به این دلیل که متحد دیگری ندارند. 

ما عموما دو نوع مطبوعات دوره مشروطه می­شناسیم: مترقی­ها و متحجرها. یک ویژگی مطبوعات مترقی این است که به مسائل زنان هم می­پردازد، گاهی هم نوشته­های آن­ها را منتشر می­کند. نقطه مقابلش مطبوعات متحجر آن دوره است که از محتوایش اگر هم اطلاعی داریم باز از طریق مطبوعات مترقی است. اما در طیف مترقی­ها گرایش ضد زن هم مانند آن که امروز شاهدش هستیم فراوان است. نمونه تاثیرگذارش “جفنگیات یا حکایت حمام جنیان” (باغدار دلگشا۱، ۱۳۹۷) نوشته ملا ابوالفیض اردبیلی از روشنفکران دوره مشروطه است. این حکایت به صورت پاورقی در روزنامه تمدن از ۱۳۲۵ ق./۱۲۸۶ ش. منتشر می­شود و گفت­وگوهای خیالی میان پدر و پسری است با نام­های حیدرخان و حسن خان. حیدرخان روشنفکر است و مدافع اصلاح جامعه در کنار حفظ سنت­های پسندیده. در کنار تعداد قلیلی از مردان همفکرش بیشترین تلاش را می کند تا جامعه فلاکت زده عصر خود را با تجدد و دستاوردهای آن در زندگی روزمره، به­ویژه پیشرفت­های غرب در حوزه بهداشت و نظافت و دوری از خرافات و موهومات، آشنا کند. اتفاقن حیدرخان نمادی است از مردان آگاه و مشروطه خواه جامعه که زنان را هم بخش مهمی از جامعه می­داند، منتها یک بخش پرافاده، بی­علم و بی­تربیت، نفهم، دارای عادات رذیله و اخلاق قبیحه (همان، ص ۱۹۹).

درست سه سال پس از انتشار این پاورقی­ها در روزنامه تمدن خانم دکتر کحال دست به انتشار هفته نامه  دانش، نخستین نشریه زنان در ایران، می­زند. پژوهشگرانی که امروزه درباره مطبوعات زنان آن دوران می نویسند اغلب دانش را به دلیل پرداختن صرف به بهداشت و خانواده و روابط خانوادگی سرزنش می­کنند بدون این­که توجه داشته باشند در چه شرایطی منتشر می­شد.

حالا به درستی می­توانیم بیینیم که زنان با چه حسن نیتی برای اثبات توانایی­های خود تلاش می­کردند خود را از «عادات رذیله و رفتار تقلیدی مضحکه» (باغدار دلگشا، ۱۳۹۵، ص ۷۷) منزه کنند و «از چاه رذالت و دنائت بیرون آمده و از پستی نادانی و جهالت رسته قدم به اوج علم و معرفت» گذارند (همان، ص ۸۰).

امتحان مدارس دختران در روزنامه­های وزین اعلام و از مردم دعوت می­شود در آن شرکت کنند. با پایان استبداد صغیر جشن مشروطه در تهران در مدرسه­ای با حضور قریب دو هزار مدیر و معلم و شاگرد مدارس دختران برگزار ­می­شود (همان، صص ۶۱ تا ۶۳).

زنان البته خواهان تاثیرگذاری بیشتر در راستای رسیدن به مطالبات اجتماعی هستند که ابزارش دانایی و آگاهی است. تصور این است که با تحصیل علم دختران از خرافات و رفتن پیش فالگیر نجات می­یابند، محصولات وطنی مصرف می­کنند، و زنان به جای جهیزیه خریدن دخترشان را به مدرسه می­فرستند. نمونه­اش ژاپن، هند، چین، عثمانی. می­بینیم که به چهارگوشه جهان نظر می­اندازند و همه جا برآورده شدن حق تحصیل زنان را می­بینند. گاهی هم حتی حسرت دختران مسیحی و کلیمی و زرتشتی را می­خورند که زودتر از دختران مسلمان سوادآموزی را شروع کردند. می­نویسند باید در پی طلب علم بود تا «حریت و مساوات و مواخات در وطن ما برقرار شود و ما هم دارای آن تمدن و حیات بشویم که اروپایی­ها هستند» (همان، صص ۹۰ و ۹۱)، و خوشبینانه معتقدند «علم بالی است که می­توان به­واسطه آن به آسمان پرواز کرد» (ص ۱۴۶ همان). زنان آرزوی پرواز دارند.

پس چه اتفاقی افتاد که با وجود عبور از آن­همه مانع آن آرزوها محقق نشد؟ احتمالن تا حدی به دلیل همان عدم اعتماد به نفسی که خانم حسن زاده حرفش را می­زند، که خودش معلول است و علت نیست. کامران امین دلیل عمده­اش را ساختار پدرسالار جامعه ایرانی می­داند. او هم مانند سیمون دوبووآر (جنس دوم، فصل تاریخ) معتقد است که در دفاع از تحصیل علم زنان موضوع تربیت آنها مطرح بود نه رهایی­ از تبعیض.   

نظربه این­که ماجراها در دبیرستانی دخترانه و فضاهای مرتبط با آن اتفاق می­افتد این مسئله درس خواندن یا نخواندن دختران تا آخر کتاب پابرجاست و اوج هم می­گیرد.

موضوع درس نخواندن دخترها و تنبلی کردن یا اعتماد به نفس نداشتن آنها همان­طور که گفتم چند جای دیگر تکرار می­شود. در داستان “نامه” (صص۷۷ تا ۸۶) باز همین هست (ص۷۹). دخترها با پسرها مقایسه می­شوند و خانم فنایی انگار از خودش، اما به صدای بلند، می­پرسد که چرا دخترها مثل پسرها درس نمی­خوانند. می­گوید، “نمی­گم دخترا با هوش نیستن یا نمی­تونن ولی تو مدرسه­ها تنبل­شون می­کنن” (صص ۷۹ و ۸۰). پس، غیر از عدم اعتماد به نفس – که بخشی از آن محصول تربیت خانوادگی است – مدرسه یا نظام آموزش هم در تنبل کردن دخترها مسئول است. تحلیل جنسیتی کتاب­های درسی که چند تحقیقی در موردش در ۵۰ سال گذشته صورت گرفته همواره وجود کلیشه­های جنسیتی و نابرابری را نشان داده است. علاوه بر آن برنامه درسی پنهان جنسیت­زده هم به دختران مجال زیادی برای رشد نمی­دهد – نمونه­اش در داستان «بغض». این­جا دیگر با اطمینان می­توان گفت که منظور خانم فنایی همین است. او در واکنش به حرف­های خانم دارابی که می­گوید درس نخواندن دخترها مهم نیست و «آنها وظیفه مهم­تری دارند»، که منظورش بچه­داری و خانه­داری است، می­گوید که این حرف­ها را قبول ندارد و مشکل را فرهنگی می­داند. «پسره از پنج­سالگی تنها می­ره نون می­خره، دختره تا پونزده­سالگی همه جا باید با باباش بره.»

این یک مبحث عمده برای پژوهش است وهمان­طور که گفته شد بررسی­هایی هم در این زمینه داریم. یک مضمون دیگر که از داستان دوم اضافه می­شود «مادر/مادری» است. هم بیولوژیک و هم غیر بیولوژیک و هم استعاری یا نمادی.

اسم داستان دوم «سوغات» است و درباره سوغاتی خانم مرادپور از مکه برای خانم فنایی که بچه ندارد. این سوغاتی یک لباس بچه است و او به خانم فنایی می­گوید، «همت کن و یک پسر سالم و خوشگل بیار» (ص ۱۹). همین آرزو را هم برای عروسش دارد. در همین داستان است که او از سه بار بارداری ­اش، بار اول وقتی شوهرش مهدی را به دلیل فعالیت سیاسی دستگیر کرده­ اند و دو دفعه بعد در طول جنگ و در پشت جبهه، می­ گوید و برای یک لحظه­ می­توانیم شرایط دشوار مادری در زمان جنگ را در بهترین حالتش ببینیم. یعنی مادر سالم است، بچه ­ها سالم­ اند و تازه مادر باید به خاطر اوضاع اجتماعی بچه­ ها را به دندان بکشد و نگران سیر کردن شکم آنها باشد.

این داستان «سوغات» پیرامون مادری است، اما در ضمن بیشتر انگار وارد حریم خصوصی خانم فنایی شدن مطرح است و نوعی رابطه قدرت. راوی خود خانم فنایی است. تنها چیزی که علاوه بر تحیر او از این دست اندازی به زندگی خصوصی­اش می­ فهمیم این است که او ۱) از فکر عق زدن­های دوران بارداری حالش بد می­شود. درحالی که آخر داستان وقتی دست تو کیفش می­کند و لباس بچه سوغاتی خانم مرادپور را لمس می­کند دلش غنج می­رود؛ ۲) سعادت، خانم مدیر، و مرادپور هردو خوشبختی زن را در همسر و مادر بودن می­دانند، جزو غریزه زن و طبیعت او. فنایی چنین تصوری ندارد. اما نمی­گوید چه تصوری دارد. می گذارد که آنها در چارچوب درک خودشان از مادری و زنانگی که به نظرشان یک چیز واحد است به خودخواهی متهمش کنند. ما طی داستان­های بعدی می­فهمیم که جنبه بیولوژیک مادر شدن برای این دبیر فیزیک جوان به هر دلیل بسیار کمرنگ است و جنبه اجتماعی قضیه مهم است. در کل از دید او تجربه مادری منوط به تجربه بیولوژیک نیست. در داستان آخر «گاهی حرفی برای گفتن نیست» (صص۸۷ تا ۹۸) دوباره و به شکل جدی به این مبحث تجربه بیولوژیک و غیر بیولوژیک مادری برمی­گردیم.

سیمون دو بووآر در جنس دوم (۱۹۴۹) که یکی از متن­های مهم فمینیستی قرن گذشته شمرده می­شود به این مسئله پرداخته بود که چطور از کودکی به دختران آموخته می­شود که برای بچه زاییدن و بچه بزرگ کردن خلق شده­اند. سرنوشت زنان این طوری تعریف شده و چشم به همه دشواری­های مادری کردن بسته شده.

این آغاز بحثی بود که کمی بعد با موج دوم فمینیسم (از اواخر دهه ۶۰) یکی از بحث­های محوری جنبش زنان شد. پژوهش­گران فمینیست­ عنوان کردند که تجربه مادری در طول تاریخ در قالب فرهنگ پدرسالار تعریف و نگاشته شده است. فعالان فمینیست بر مطالبه حقوق زنان طبقه متوسط، که خیلی از آنها هم باید بیرون کار می­کردند و هم در منزل خانه­داری و بچه­داری، پافشاری ­کردند و در عین حال تعریف ذات­گرایانه از مادری را زیر سؤال بردند. یعنی این تعریف را که فداکاری جزو غرایز زنان است به ویژه برای فرزندان­شان و این­که مادری کارکردی غریزی است که ریشه در طبیعت زنان دارد، حال آن­که بیولوژی مردان آنان را مناسب ایفای نقش‌­هایی می­کند که ملازم با تأمین معاش خانواده و ارتباطات گسترده اجتماعی است.   

این فرض غریزی بودن کارکرد مادری اساس انتظار اجتماعی از زنان در مقام مسئولان تامین آسایش و سلامت خانواده و انجام وظایف مراقبتی شد، بدون این­که جامعه در مقابل مادران مسئولیتی بپذیرد. پژوهش­های فمینیستی نشان دادند که چگونه چنین مفروضانی زنان را در همان قلمرویی که پدرسالاری برای آنها تعرف کرده نگه می­دارد.

محقق دیگری که به روشن شدن بحث مادری کمک شایان کرد آدرین ریچ (۱۹۷۶) بود. ریچ تجربه مادری را که در تن زن است با نهاد مادری که تحت کنترل پدرسالاری حاکم است از هم تفکیک کرد.

«در نظر ریچ مادری به عنوان تجربه در بدن زن محصور است و در احاطه فرهنگ و زبان نیست و به طور مستقیم برای زنان قابل حصول است، اما مادری به عنوان نهاد این اطمینان را حاصل می‌کند که همه ظرفیت‌ها و همه انسان‌ها تحت کنترل مردان باشند. از همین رو به نظر وی در فرهنگ‌های پدرسالار مادری و زنانگی یکی گرفته می­شوند و هویت مادری امری طبیعی و مساوی زنانگی تلقی می­شود. ریچ معتقد است که این دو معنا با هم مرتبط هستند، به صورتی که یکی به شدت بر دیگری تحمیل شده است و دیگری را می‌پوشاند.» (صادقی فسایی، ۱۳۸۴).

یک نکته دیگر در تحلیل ریچ رد این مدعاست که تجربه مادری به طور عام مثبت است. او به ویژه با رمانتیک کردن مسئله مخالف است. 

در کل پژوهش­های فمینیستی بچه به دنیا آوردن در هر شرایطی را قابل قبول ندانستند و همچنین نشان دادند که ارتباط میان به دنیا آوردن و تربیت کردن بچه برساختی اجتماعی است و باعث شده که زنان از دیگر نقش­‌های تولیدی­شان کنار گذاشته شوند. اکثر این پژوهش­ها بر ضرورت مبارزه با فشارهای اجتماعی که به زنان برای ایفای نقش مادری وارد می­شود تاکید می­کنند، چون این فشارها بدن­‌ها و انرژی زنان را در کنترل خود گرفته است. در چنین شرایطی جهان زنان به محیط خانه محدود می­شود و اجازه‌ حضور اجتماعی به آن­ها داده نمی­شود، چنان که شاهدیم، و همه این­ها حاکمیت پدرسالاری و عواقب آن را که هیچ به نفع مردم جهان نیست تقویت می‌­کند.

زن­ها وقتی هم که امکان حضور اجتماعی دارند یا مجبور به کار در بیرون خانه هستند خود را در بیشتر موارد بی­هیچ دلیلی بابت این­که وقت بیشتری صرف خانواده نکرده­اند سرزنش می­کنند.

درباره همه جوانب مادری تحقیقات فمینیستی زیادی شده، همچنین نیز درباره دختری و رابطه مادر دختر. نقد فمینیستی این سال­­ها در جوامع مختلف و از زوایای مختلف این موضوع را بررسی کرده و الگوهای متنوعی از این پژوهش­ها حاصل شده. اما همیشه بین مادر و دختر هم رابطه قدرت، بحث تحصیلات، استقلال و… هست، وهم identification دختر با مادر که زنده یاد پوینده در کتاب اگر فرزند دختر دارید همانندسازی ترجمه اش کرده. یعنی دختر با مادر همانندسازی می­کند و پسر با پدر.

در داستان­های مورد بحث ما از همین داستان دوم این روابط را می­بینیم.  

«دیگران»، داستان دوم این مجموعه، رابطه مادران و دختران را دنبال می­کند در روزی که قرار است برای پرستو دختر خانم دارابی خواستگار بیاید. محض یادآوری، محبوبه خانم آبدارچی مدرسه هم آمده کمک و با این­که خواستگار از بستگان آنهاست مادر و دختر هردو نگران آبرومندی سر و وضع خانه هستند.

پرستو را در دو داستان می­بینیم. دختری سر به زیر، درس­خوان و حرف گوش کن که کاملن با مادرش همانندسازی دارد. در این­جا، در داستان «دیگران»، به این ترتیب هم اختلاف نسل­ها، موضوعی را که یک دوره­ای سرش زیادی جار و جنجال بود می­بینیم و هم همانندسازی دختر با مادر را. راوی خیلی راحت هردوی این­ها را سر همین موضوع نگرانی از سر و وضع خانه به ما نشان می ­دهد. بین داستان­های بعدی در «نامه» باز صحبت پرستو است که حال ازدواج کرده و رفته پاریس و موضوع او به نوعی با ادامه بحث مادر بیولوژیک یا غیربیولوژیک تلفیق می­شود.

مادرها می­ خواهند دخترانشان بهتر باشند و در زندگی موفق­تر، به ­ویژه وقتی خودشان محرومیت کشیده­ اند. به این می­ گویند سرمایه پنهان. بنابراین فشار زیادی به دخترانشان می ­آورند و خودشان هم فشار زیادی را متحمل می ­شوند. ما متاسفانه در این مورد تحقیقی نداریم. در متون ادبی اگر دنبال دغدغه­ های مادران برای دختران­شان بگردیم باز هم به فارسی چیز زیادی ندارم. من فقط این­ها را پیدا کردم:  آمده بودم با دخترم چای بخورم شیوا ارسطویی، دلبند تونی موریسون، و نیز به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف.

داستان بعدی، «بغض»، برعکس مسئله رابطه مادر دختریِ نمادین یا معلم و شاگرد است. همان خانم دارابی، مادر داستان قبلی، را می ­بینیم منتها در مدرسه و در قامت دبیر. از قرار از شاگردش همان رفتار دخترش را توقع دارد. شاید حتی انتظار اقتدار بیشتری را هم دارد. اما دختر در شرایط دیگری بزرگ شده. در خانواده­ای مرفه، تا حدی که پدرش مدعی است خرج معلم­ها را او می­دهد. باز رابطه قدرت را می­بینیم، منتها به شکل وارونه. دختر از قرار به مناسبت عروسی برادرش دستی به ابرویش برده و با سؤال خانم دارابی مواجه شده. اما این دیگر پرستو نیست که زیر بار اقتدار مادرش برود. در جواب خانم دارابی که «چرا زیر ابرویت را برداشتی» راست تو چشم­های او نگاه می­ کند و می­ گوید «ابروی خودم است». روز بعد هم پدرش می ­آید دعوا و بالاخره ماجرایی بی­ا همیت به اخراج یا شاید یکی دو هفته محرومیت دختر، که شاگرد زرنگی هم هست، منجر می­شود. خانم دارابی را تنها چیزی که ناراحت می­کند و برایش غیرقابل درک است، این است که «یک الف بچه» تو رویش «ایستاده» و وقتی دارد از در اتاق دبیران بیرون می­رود می­گوید، «بچه­ های این دوره خیلی عجیبن. کاش لااقل یه معذرت­خواهی کوچک می­کرد. حتا سرش رو هم پایین می­نداخت برام کافی بود.». یک لحظه هم فکر نمی­کند که از دید دختر به مسئله نگاه کند. حتی دفاع خانم حسن­زاده از دختر هم تاثیری در او و بقیه حاضران ندارد. و فرصت خوبی است که در طول مکالمه خانم­ها انواع کلیشه­ های جنسیتی را ببینیم.

این داستان زیر ابرو یا مشابهش سبیل از آن روابط قدرتی است که نسل من خوب می­ شناسد. طی تمام سال­های دبیرستان باعت تعجب ما بود که چطور اگر یک همکلاسی ما یک نخ از ابرویش بردارد در حدی که ما هیچکدام نفهمیم باز هم بعضی از معلم­ها و معمولن همیشه ناظم مدرسه فورن می­ فهمند و کار به تنبیه و توبیخ می­کشد. فکر می­ کردیم علتش فضولی است، و به اصطلاح خاله­زنک بازی. اما باید سال­ها می­گذشت تا با خواندن نوشته­های زنان اعم از داستانی و غیر داستانی متوجه ­شوم که این از الزامات نوعی از آن روابط قدرتی است که بین مادرها و دخترها و به تبع آن خانم معلم­ها و شاگردان دخترشان شکل می­گیرد – که نه بین مادر و دختر همیشه شکل ثابتی دارد و نه بین معلم و شاگرد، و پیداست که دوامش هم فرق می­ کند.  

در همین داستان بیشترین گفت ­وگو بین معلم­ها اتفاق می­افتد و باز هم می­شود ازش صحبت کرد. از همبستگی زنانه لااقل. دو داستان بعدی، «فاصله» و «سرایدارها» هم همین­طور. اما شاید بیشترین اهمیت اولی در این باشد که راوی خود خانم فنایی است و کمی امکان می­یابیم که بفهمیم چرا به بچه­دار شدن فکر نمی­کند. موقعیت­های فلاکت­باری هستند که ترجیح می­دهی رویت را به سمت دیگر برگردانی و نبینی.

از همه تلخ­تر مرگ خانم شالچی، مادر دو دختر کوچک، هنگام زایمان سومین فرزندش، در داستان «زنگ تفریح» است، که برمی­گردیم به مادری، و فقر البته.

مرگ مادران در طول بارداری و هنگام تولد بچه به دلیل نبود امکانات همچنان معضل جدی در سراسر دنیاست. 

خانم شالچی طبق گفته ­های همکارانش در اثر عدم رسیدگی به موقع در بیمارستان دولتی می­میرد. اما اطلاعاتی که از لابه لای داستان­ها به دست می­ آید نشان می ­دهد که او از مراقبت­های لازم در دوران بارداری هم محروم بوده است.

کاهش مرگ مادر هنگام زایمان یکی از اهداف مهم توسعه هزاره بوده و یک حوزه پژوهشی عمده زنان. آمار وزارت بهداشت نیز نشان می­دهد که در ایران از ۱۲۳ مرگ در صد هزار زایمانِ سال ۱۹۹۰ موفق شده­ایم در ۱۳۹۵ به ۲۵ مرگ در صدهزار زایمان برسیم. یعنی حداقل سالی ۳۴۰ مادر (ایسنا، ۱۳۹۶).

متخصصان سازمان بهداشت جهانی و همچنین ایرانی به صفر رساندن این رقم را کاملن ممکن می­دانند و معتقدند این مرگ­ها صد در صد اجتناب­پذیر است (مراجعه کنید به نظام کشوری مراقبت مرگ مادری و راهنمای کشوری ارائه خدمات مامایی و زایمان در بیمارستانهای دوستدار مادر). معلم­ها هم همین عقیده را دارند هرچند که، به گواه روزنامه­ها و رسانه­های اجتماعی، مصاحبه­ها با رئیس فلان مرکز پزشکی و فلان پرستار دقیقن برعکس، هم این مرگ­ها را اجتناب­ناپذیر می­شمرند و هم این­که معتقدند تو کشورهای پیشرفته هم از این اتفاق­ها می­ افتد! انگار فقر و عدم دسترسی به امکانات پزشکی مخصوص ماست. 

در مورد نویسنده می­دانیم که بعد از ۱۴ سال تدریس کارش را ول می­کند و حتی مدتی از ایران می­رود. این­جا در داستان «روزهای دلتنگی» راوی باز خانم فنایی است که از قرار دیدگاه­هایی نزدیک به نویسنده دارد. این داستان انگار توضیح غیرمستقیم است درباره این­که چرا او هم مانند نویسنده داستان تصمیم دارد دیگر یا اصلن درس ندهد یا در مدرسه غیر انتفاعی درس ندهد. اما بیشتر چکه کردن اوضاع پریشان کشور و جو سیاسی خطرناکش در سال ۸۸ در محیط مدرسه است.

دفاع از انقلاب ۵۷ که خانم حسن ­زاده عهده­دارش می­شود هم در همین داستان است. ای­جا می ­فهمیم  که اوهم یک دختر دارد، و می­بینیم که نوع رابطه قدرت او با دختری که خودش به دنیا آورده و روابطی که با شاگردانش برقرار می­کند چطور و چرا با مال بقیه فرق دارد. مهم نیست که راست می­گوید یا نه اما مشخص است که الگوی خانم دارابی را قبول ندارد. ناظم دبیرستان به کسانی که در سال ۵۷ انقلاب کردند معترض است و ظاهرن دنبال جواب هم نیست، اما خانم حسن ­زاده که معتقد است بهتر است یک­بار سنگ­ها را وا بکنند و خطاب به ناظم جوان حرف­ایی را که به دخترش هم گفته است تکرار می­کند و، هرچند مختصر، از فساد و وابستگی آن رژیم می­ گوید و این­که ما در نهایت به آرزوی خودمان که سرنگونی آن بود تحقق بخشیدیم، شما هم در عوض سرزنش ما به آرزوهای خودتان تحقق ببخشید و همان­طور که کسی یا چیزی نتوانست مانع ما شود شما هم نگذارید کسی یا چیزی مانع­تان شود. می­ بینیم که چطور او عاملیتی برای دخترش، همکارش و شاگردش قائل می­شود که مشابه­اش را تنها در این داستان­ها در محبوبه، آبدارچی مدرسه، و دخترش می­ یابیم.      

شکل همسان­سازی یا روابط قدرت مدل خانم دارابی  در داستان «نامه» نمود می­یابد. وظیفه زن حفظ خانواده و تربیت بچه است. انگار به جمع­بندی رسیدیم. این­جا و در دو داستان نهایی کتاب بحث مادری پر رنگ­تر می­شود. پرستو دختر خانم دارابی که حالا با همان خواستگار داستان «دیگران» ازدواج کرده و رفته پاریس در داستان «نامه» می­بینیم که نامه­ای ۸ صفحه ای برای مادرش گذاشته تا بگوید که او در حقش مادری نکرده است. خود خانم دارابی هم همین نظر را دارد. کمی هم پشیمان است از این­که دختری سربه زیر و قانع بارآورده، و نمی­بیند که پرستو تداوم خود اوست.

در داستان بعدی و آخری خانم صباغ رازی را برای فنایی فاش می­کند. هر دو دخترش را به فرزندخواندگی قبول کرده و مادر بیولوژیک آنها نیست. اخیرن موضوع را به دختر بزرگ­تر گفته و او هم از آن موقع مدعی است که خانم صباغ چون او از بطن خودش نیست واقعن مادرانه دوستش ندارد. این مشکل ظاهرا با پدرش پیش نمی­آید. به او اعتراض ندارد و فقط مهر مادر است که تعریف و اندازه ثابت دارد، و باید ۹ ماه بچه در شکم مادر باشد تا ایجاد شود. خانم فنایی، که همچنان معتقد است نباید فرقی بین مادر بیولوژیک و مادر غیر بیولوژیک باشد، فقط شنونده است. ما یکبار دیگر با همان پدیده همسان­سازی مواجهیم.

ویژگی همسا ن­سازی وقتی بین دختر و مادر اتفاق می­ افتد به گفته جانینی بلوتی نویسنده اگر فرزند دختر دارید این است که دخترها پا جای پای مادرشان می­ گذارند اما شور و هیجانی در طی این فرایند عاطفی احساس نمی­ کنند. مادرها زیادی دم دست و بی­رمز و راز هستند. دخترها همیشه م ی­خواهند متفاوت باشند اما شرایطش هیچ­ جا وجود ندارد. نه در خانه و نه در مدرسه. جانینی کتاب را در ۱۹۷۳ نوشته. در نسخه ۲۰۰۷ ظاهرا چیزهایی به آن افزوده که نمی­دانیم شامل چیست. قاعدتا با توجه به افزایش قابل توجه میزان مشارکت زنان ایتالیایی در زندگی اجتماعی و تنوع نقش­های اجتماعی­شان امکانات به مراتب بیشتری برای دختران جوان فراهم هست – الگوهای همسان­ سازی کارآمدتری.

ولی ما هنوز هم با وجود پذیرفتن مسئولیت­های اجتماعی الگویی در جهان واقعی برای ارائه به نسل جوان­مان نداریم. الگو یا الگوهایی که بتوانند با شور و هیجان و شادی دنبال کنند.    

در ادامه این مراسم مرادی صدیقه پاک ضمیر کارشناس ارشد ادبیات، معلم مدارس غیرانتفاعی و عضو کانون صنفی معلمان را معرفی کرد و از او خواست در مورد کتاب و کالایی شدن آموزش صحبت کند. پاک ضمیر گفت: من سالهاست که معلم غیرانتفاعی هستم و سرگذشت معلمان این کتاب تجربه زیسته من است. متاسفانه در مدارس غیرانتفاعی با کالایی شدن اموزش روبرو هستیم. معلمان غیرانتفاعی به لحاظ درامد برخلاف تصور عموم وضعیت خوبی ندارند .اولیای دانش اموزان فکر می کنند پولی که برای ثبت نام می دهند توی جیب معلم می رود .در حالی که پول در اختیار هیات امنای مدرسه است و مدیر مدرسه است که مثلا برای ارائه کارنامه مدرسه به والدین از انها  مثلا ۳۰۰ هزار تومان می گیرد . اموزش که طبق اصل ۳۰ قانون اساسی ایران خدمتی عمومی و رایگان از سمت دولت است به کالا تبدیل شده است. در کشورهای دیگر مدرسه تاسیس کردند نیازمند دارا بودن مهارت هایی است و هرکسی نمی تواند مدرسه غیرانتفاعی دایر کند. یکی از شروط خشونتگر و کودک آزار نبودن و رعایت حقوق کودک است در این صورت است که به افراد مجوز می دهند و این مجوز در مورد محتوی که معلم تدریس می کند، نیست. معلم خودش برمی گزیند که به دانش اموزانش چه چیزهایی می خواهد بیاموزد. اما در ایران هیچ یک از این مسائل رعایت نمی شود. همه کتاب های درسی محتوی ثابتی دارند که در مدرسه های مختلف یکسان است.

در داستان فاصله می بینیم که معلم از دیر رسیدن به مدرسه به دلیل کم شدن حقوق می ترسد و این واقعیتی در مدارس غیرانتفاعی است که برخلاف قانون کار است. معلم غیرانتفاعی پولدار نیست از دستمزدی که معلمان رسمی می گیرند حقوق او کمتر است. همچنین برخورد والدین با معلم ها نیز برخلاف شان انسانی انهاست. گویی معلم غیرانتفاعی کارگر والدین است.

از دیگر سو دانش اموزان در مدارس غیرانتفاعی واقعا مظلوم هستند. برعکس مدارس دولتی که  معمولا حیاط دارند مدارس غیرانتفاعی معلولا ساختمانی چندظبقه و اجاره ای هستند. بنابراین بچه ها فضای دویدن و بازی کردن را در مدرسه ندارند. دانش آموزان غیرانتفاعی بیشتر از دانش اموزان مدارس دولتی در مدرسه می مانند و مدیر فقط از معلم می خواهد همان درس های را بیشتر با بچه ها کار کند. دانش اموزان هم فقط مطالب را حفظ می کنند و انباشتی از محفوظات دارند و مهارتی یاد نمی گیرند. نویسنده در کتاب وضعیت فردی و معیشت معلمها را به خوبی روایت کرده است.

در ادامه مراسم نیز پرسش و پاسخ برگزار شد.

منابع خانم مهاجر در نقد کتاب گچ و چای سردشده:

مسعودی، بنفشه و ناصر مهاجر (به کوشش)، مجله پیک سعادت نسوان. پاریس: نشر نقطه ۱۳۹۰.

جلیلی، کریم، “صنعت آموزش (تحلیلی انتقادی از آموزش و پرورش)،مطالعات جامعه شناختی، دوره ۲۱، شماره ۱، بهار و تابستان ۱۳۹۳.

دوبووآر، سیمون، جنس دوم، ترجمه قاسم صنعوی. تهران: انتشارات توس ۱۳۶۰.  

صادقی فسایی، سهیلا، “چالش فمینیسم با مادری”، مطالعات راهبردی زنان، شماره. ۲۸، ۱۳۸۴.

باغدار دلگشا، علی۱، مکتوبات خیالی: اسنادی از گفتمان سیاسی عصر مشروطه. تهران: روشنگران۱۳۹۷، صص ۱۴۸ تا ۲۲۲.

باغدار دلگشا، علی۲، مشروطه، زنان و تغییرات اجتماعی. تهران: روشنگران، ۱۳۹۷. 

باغدار دلگشا، علی، نامه های زنان ایرانی. تهران: روشنگران، ۱۳۹۵.

جانینی بلوتی، النا، اگر فرزند دختر دارید: جامعه­شناسی و روان­شناسی شکل­گیری شخصیت در دخترها، ترجمه محمدجعفر پوینده. تهران: نشر نی ۱۳۷۸.

“مرگ و میر مادران باردار در ایران به روایت آمار و ارقام،”  ایسنا،۵ مرداد ۱۳۹۶.

نظام کشوری مراقبت مرگ مادری (ویرایش سوم (بازنگری دوم ۱۳۹۵، وزارت بهداشت، درمان وآموزش پزشکی، معاونت بهداشت- دفتر سلامت جمعیت، خانواده و مدارس، اداره سلامت

راهنمای کشوری ارائه خدمات مامایی و زایمان در بیمارستانهای دوستدار مادر، وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، دفتر سلامت خانواده و جمعیت، اداره سلامت مادران                                                                                                               

Amin, Kamron Michael (2002) The Making of the Modern Iranian Woman, Gender, State Policy, and popular Culture, 1865-1940, University Press of Florida.                                             

  Chodorow, Nancy (1978) The Reproduction Of Mothering. Berkeley: University of California Press.
Rich, Adrienne (1976) Of Woman Born: Motherhood as Experience and Institution. New York: Norton.  

This site is registered on wpml.org as a development site.