دادگاه فامیلی رسمی زن ستیز

ندا هراتی

دیگری:این روزها استخوان گونه‌هایش بیشتر به چشم می‌خورد. هرچند زردی نگرفته اما به نظر می‌رسد که بیماری زردی سالهاست در بدنش لانه کرده است، گاهی چند قطره اشکی از چشم‌هایش آرام از پیچ‌وخم صورتش می‌ریزد و بی‌صدا در بالشتش می‌نشیند. دیشب در دادگاه نشسته بودم. همان دادگاهی که سال‌هاست دخترانی مثل من در آن نشسته‌اند. صدای همه در گوشم می‌پیچد و حالم را دگرگون می‌کرد. نمی‌دانم چرا دست‌هایم می‌لرزد و تنم عرق می‌کند، ضربان قلبم را می‌شنوم. هرچقدر سعی می‌کنم که لرزش دست‌هایم را کنترل کنم ،اما حالم بدتر می‌شود. هفت سال پیش بود که همین دادگاه، دست‌های جوانم را به لرزه انداختند و هنوز که هنوز است، می‌لرزد. دادگاه خانوادگی شاید بگویند که دورهمی است که بزرگ‌ترها در ان حرف می‌زنند اما احکامش دردناک‌تر از دادگاه رسمی است. تو را هزاران بار با حرف‌هایشان با نگاه‌هایشان شکنجه می کنند. انگار به همین دلیل است که تمام افغان‌ها می‌خواهند دختر نداشته باشند تا دیگران انگشت اتهام به سوی انها نگیرند. هفت سال پیش بود که برادرم بدترین شکنجه‌ها را برمن روا داشت. کاش مرا شلاق می‌زد، حرف‌ها گاهی بدتر از ضربات شلاق هستند. ضربات آن‌ها حرف، توهین ها و نگاه زهرآلودشان به من که هیچ گناهی جزء نخواستن نامزدم نداشتم، هنوز هم مرا می نوازد. هنوز فکر می‌کنم که اگر در کشور دیگری بودم، اگر قانون رنگ دیگری داشت و اگر دادگاه محلی نبود، بازهم کابوس‌های شبانه مهمانم بود؟ دادگاه‌های محلی از همان قدیم در بین افغانستانی ها رسم بوده و هست. بزرگ‌های فامیل همه جمع می‌شوند و در مورد دختران تصمیم می‌گیرند. دیشب دادگاه بود اما این بار برای دختری دیگری برای دختری که تا پاسی از شب با دوست‌پسرش بیرون مانده بود . دختری شانزده‌ساله، که پارسال او را برای پسرعمویش نامزد کردند. پسرعمویش در افغانستان جشن نامزدی گرفت و برای ماندانا انگشتری فرستاد.. ماندانا در دنیای کودکانه به این ازدواج جواب مثبت داد. یک سال بعد با پسر همسایه‌شان دوست شد و دیگر نمی‌خواست تن به ازدواج بدهد. حالا ماندانا با دوست‌پسرش چندساعتی در شب باهم بودند. همه‌ی بزرگان فامیل جمع شدند تا او را مجازات کنند و برایش تصمیم بگیرند. در خانه برادر ماندانا هستیم و بزرگان فامیل می‌گویند که با میل خودش انتخاب کرده بود که نامزد پسرعمویش شود. تمام افراد حاضر در دادگاه خانوادگی صدایشان را بلند می‌کنند و می‌گویند بهتر است که این دختر بمیرد. او آبروی مار را برده است. کاش دختر نبود. اگر پسر بود عیبی نداشت با هزارتا دختر می‌رفت. اما دختر حق ندارد چنین بی ابرویی راه بیاندازد. در دادگاه فامیلی نشسته ام و به تمام دختران افغانستانی فکر می‌کنم، به ماندانا، به فرخنده، به خودم…

مطلب رسیده به کانال تلگرام سایت دیگری


منتشر شده

در

,

توسط

This site is registered on wpml.org as a development site.