الهام هومین فر، جامعهشناس، مدرس و محقق در دانشگاه ایالتی یوتا
«سیر مبارزات زنان ایران در دههی ۵۰ شمسی» نوشته هاله صفرزاده
هاله صفرزاده بهعنوان یک نویسنده، فعال اجتماعی و روزنامهنگار باسابقه، مطالب بسیاری را تا به امروز منتشر کرده است که کتاب «سیر مبارزات زنان ایران در دههی ۵۰ شمسی» یکی از برگزیدهترین کارهای تحقیقی او است. او روال متعارف و مرسوم نشر و انتشار را روا ندانسته و از مسیر انتشارات رسمی با مخاطب خود ارتباط نمیگیرد، عمده نوشتههای وی بهصورت برتار (ان لاین) و رایگان در اختیار خوانندگان است.
صفرزاده در این مطالعه تاریخیاسنادی با رویکردی انتقادی به بررسی نقدهای وارده به تفکر چپ مارکسیستی ایران درزمینهی مسئلهی زن و نابرابری جنسیتی در دههی ۵۰ شمسی پرداخته است. او با توجه به عملکرد و نقش زنان مبارز این دهه، ضرورت تجدیدنظر در برخی نقدها و بازتعریف جنبش زنان را متذکر میشود. کتاب بهطور مشخص به بررسی دو دورۀ تاریخی معین یعنی حدفاصل ۵۰ تا ۵۷ و ۵۷ تا ۶۰ میپردازد. روش مورداستفاده در این کتاب مطالعۀ تاریخی اسنادی مجلات و اسناد در دسترس سازمانها و گروههای مختلف چپ در ایران است. علاوه براین، صفرزاده با بیش از ۳۰ تن از زنانی که در دههی ۵۰ تا ۶۰ عضو گروهها و یا سازمانهای چپ ایرانی بودهاند، مصاحبه کرده است. این مصاحبهها و اسناد جمعآوریشده میتواند بهعنوان گنجینهای ارزشمند برای محققان دیگر مورداستفاده قرار گیرد. علاوه بر این، کتاب از متن روانی برخوردار است و مطالب بحثبرانگیز آن خواننده را به دنبال کردن مطلب تشویق میکند.
کتاب شامل سه بخش کلی است. مقدمه که شامل دلایل و دغدغههای نویسنده برای تألیف این کتاب ازجمله نقدهای غیرمنصفانه و غیراصولی و یا هجمه علیه چپ ایران به بهانهی عدم توجه به برابری جنسیتی میشود. مقدمه همچنین به بیان مسئله و شیوۀ جمعآوری دادههای موردمطالعه پرداخته است. بخش دوم کتاب به اسناد موردبررسی ازجمله کتابها، مجلات و نشریات مستقل چپ و نشریات گروههای چپ اختصاص دادهشده است. این بخش طولانیترین بخش کتاب است و بدون دخل و تصرف نویسنده به ارائه اسناد گوناگون از مواضع گروههای مختلف چپ و مطالب و مقالاتی از منابع خود این گروهها میپردازد که دربارهی مسائل زنان است. ازاینرو، برای سایر پژوهشگرانی که بخواهند درباره این موضوع یا مباحث مرتبط تحقیق کنند، آرشیو بسیار ارزشمندی محسوب میشود. نویسنده در این زمینه میگوید: «سعی شده در بخش اسناد از تحلیل و نقد مطالب خودداری شود که دلیل آن رعایت اصل بیطرفی بوده تا خواننده خود بتواند با مقایسۀ آنها به درک واقعبینانهای برسد.» (ص ۷) صفرزاده در بخش نهایی، با استناد به منابع، تلاش کرده است رویکرد گروههای چپ و بهویژه سازمانهای زنان چپ را نسبت به مسائل زنان، روشن کند تا از این رهگذر مشخص شود آیا بهواقع این سازمانها نسبت به مسائل زنان بیاعتنا بودهاند، مواضع آنان دراینباره چه نقاط ضعف و قوتی داشته است. درواقع، او (بهرغم نقدی که از درون به برخی گروهها وارد میداند) بهواسطه اسناد جمعآوریشده به نقدهایی که جریان چپ را به کور جنسیتی بودن یا خیانت به برابری جنسیتی متهم میکنند، پاسخ میدهد. صفر زاده معتقد است که عمدۀ کسانی که چپ را به خیانت یا نادیده گرفتن حقوق زنان متهم میکنند، عامدانه بخشی از واقعیت را بیان نمیکنند یا عملکرد برخی گروهها را در آن مقطع تاریخی خاص بهکل تاریخ چپ ایران تعمیم میدهند. او معتقد است سابقۀ تاریخی زنان چپ در این گروهها یعنی مبارزهی سیاسی و مسلحانهی آنها مصداق بارز شکستن ساختارهای ارتجاعی نظام پدرسالاری است؛ و معتقد است که درواقع این مبارزات باید بخشی از جنبش زنان محسوب شود، امری که از سوی بسیاری از فمینیستها هم قابلقبول نیست. چراکه اینان جنبش زنان را مختص به آن بخش از مبارزات زنان میدانند که حول محور خواستهها و مطالبات جنسیتی صورت میگیرد و از این منظر معتقد است که جنبش زنان» باید بازتعریف شود.
نویسنده با بررسی کتابها، مقالات و خاطرات زنان مبارز این دهه متذکر میشود که جامعهی ایرانی پیش از ۵۷ دستخوش انواع ستمهای جنسیتی و قوانین ضد زن بوده است. برای مثال اگرچه زنان حق طلاق داشتند ولی طبق همان قوانین دختران برای ازدواج اول احتیاج به رضایت پدر یا جد پدری داشتند. حداقل سن ازدواج برای دختران ۱۵ و برای پسران ۱۸ سال بود. ریاست خانواده به مرد متعلق بود و زن برای اشتغال نیاز به رضایت همسر داشت. حق انتخاب مسکن به عهده مرد بود. در صورت عدم تمکین نفقهای به زن پرداخت نمیشد. حق سرپرستی اطفال با پدر بود. فقط در صورت مرگ پدر یا اثبات عدم توانائی او، مادر یا جد پدری به سرپرستی طفل تعیین میشد. تازه اختیار این تعیین نیز به عهدۀ دادگاه بود. زن برای دریافت گذرنامه برای مسافرت به خارج باید از شوهر اجازه میگرفت مادۀ ۱۴ قانون حمایت خانواده هرگاه مرد بخواهد با داشتن زن همسر دیگری اختیار نماید باید از دادگاه تحصیل اجازه کند. دادگاه وقتی اجازه اختیار همسر تازه خواهد داد که با انجام اقدامات ضروری و در صورت امکان تحقیق از زن فعلی؛ توانائی مالی مرد و قدرت او را به اجرای عدالت احراز کرده باشد…خبرهای متعددی از روزنامههای رسمی آورده شده است که چگونه مردان با شکنجه و تهدید و… زنانشان را وادار به موافقت برای ازدواج مجدد کرده یا با تطمیع و واگذاری ملکی، او را وادار کردهاند که به خواستگاری برای شوهرش برود و مواردی ازایندست که اجرایی بودن این قوانین را زیر سؤال میبرد. قانون حمایت خانواده بههیچوجه اشارهای به ازدواج موقت (صیغه) نمیکرد و شامل آن نمیشد. زن ایرانی برای ازدواج با مرد غیر ایرانی باید از دولت اجازه میگرفت. برمبنای قوانین اسلامی سهمیه ارث دختر نصف سهمیه پسر تعیین میشد؛ اما از همه مهمتر در قوانین، قتلهای ناموسی به رسمیت شناختهشده و از مجازات مصون بود» (ص ۵۱-۲)
برخی از این زنان مبارز به دلیل تجربهی همین ستمها به عضویت سازمانهای چپ درآمدند؛ اما دلیل اصلی ورود زنها به میدان مبارزه، ستم طبقاتی و فقر حاکم بر جامعه ایران بود که «مبارزهای بزرگتر» را میطلبید. در ادامۀ کتاب متوجه میشویم مراد نویسنده از «مبارزهای بزرگتر» کوچک دانستن مطالبات زنان نیست بلکه او بر این باور است که این زنان با نگاهی کلیتر، نظام طبقاتی و پدرسالارانه را توأمان هدف گرفتهاند. صفرزاده با استناد به واقعیتهای اعتراض زنان به فضای خفقانآور ایران و مبارزه علیه نابرابری و ستم اجتماعی و اقتصادی، قدرت این زنان را درزمینهی در هم شکستن ساختارها و تفکرات پوسیدۀ مردسالاری طبقاتی به معرض نمایش میگذارد برای مثال نویسنده بابیان بخشی از خاطرات اشرف دهقانی نشان میدهد که چگونه این زنان مبارز، تفکرات مردسالارانهی جامعه را با تفسیر طبقاتی در هم میشکنند:
«مرا دَمَر به یک نیمکت بست و بیشرمانه جلو همکارانش شلوارش را پایین کشید و روی من خوابید. بهاصطلاح تجاوز ناقص بود و به خاطر تحقیر و خُرد کردن اعصاب من صورت میگرفت. من از این رفتار کراهت بار او خشمگین بودم ولی تلاش میکردم آنچنان خودم را بیتفاوت و خونسرد نشان بدهم که عوض من آنها احساس حقارت و شرم بکنند… مگر این کار با شلاق خوردن برای من چه تفاوتی داشت؟ هر دو شکنجه بودند، هر دوبهیک قصد و هدف انجام میگرفتند. …میگفت: «این حالت را جا میآورد یا نه؟ حالا منتظر باش ببین چه شکنجههایی در انتظارت است!» کلمات رکیک به کار میبردند و تهدیدم میکردند که این چوب را … استعمال میکنیم… ماری را گرفت و پیش من آورد. سر آن را به گردنم نزدیک کرد. مار دور گردنم پیچید. … آنها بیشک حساب کرده بودند که زنها از جانوران میترسند؛ زیرا زن را موجود ترسو و ضعیفی میپنداشتند. جز این چه تصوری میتوانستند از زن داشته باشند. هیچ! … زنی که در طول قرنها در جوامع طبقاتی و در روابط تولیدی طبقاتی دو بار ستم دیده است: یکبار دوشبهدوش مرد و همانند او استثمارشده، تحقیر گشته، نیروهایش به هدررفته، آلت دست بوده، وسیلهی تفریح و خوشگذرانی هم به شمار آمده. بار دیگر در رابطه بافرهنگ وابسته به روابط تولیدی، بهوسیلهی مرد تمام ستمهای یادشده را در سطحی گستردهتر تحمل کرده است؛ اما هنگامیکه زن آگاهی طبقاتی خود را بازمییابد و همراه مردی که آگاهی طبقاتی خود را بازیافته است، آنچنان آگاهی و شناختی که او را به درهم کوبیدن نظام فاسد طبقاتی وامیدارد، دیگر او یک «زن» با معیارهای ارتجاعی نیست. بلکه «انسانی» است آگاه و به ساختن نظامی میپردازد که در آن «انسان» مقام راستین و شکوه شایستۀ خود را بازیابد.» (ص ۵۹ -۶۰)
صفرزاده معتقد است که زنان مبارز این دهه برای تغییر ساختارهای موجود ازجمله ستم جنسیتی معتقد به عملگرایی بودند. برای مثال یکی از استنادهای وی رویکرد وفا جاسمی در کتاب «درباره مساله زن» است: «زنان ما تا موقعی که در انقلاب شرکت نکنند و نبینند که شرکت آنها چه تأثیری در پیروزیهای خرد و بزرگ دارند، نمیتوانند به قدرت خود ایمان داشته باشند و نظرات سنتی مردان ما در این زمینه نیز فقط با مشاهدۀ عینی نقش فعال و مؤثر زن در انقلاب از بین خواهد رفت.»
نویسنده دربخشی از کتاب که به ستم و نابرابری جنسیتی در قوانین و روابط قدرت زن ومرد در ایران پیش از انقلاب اشاره میکند، به این موضع بپردازد که چگونه این زنان به دنبال تغییرات و برابری در همه عرصههای اجتماعی بودند. زنان مبارز سیاسی (چریک و غیر چریک) علیه نظام طبقاتی و مستبد شاهنشاهی قد علم کردند. رژیمی پهلوی که بهرغم پز مدرنیزاسیون و برابریطلبانه برای زنان، زنان را تنها لایق آشپزی میدانست،[۱] زن ضعیف و ناقصالعقلی که نصف مرد ارث میبرد، حق مسافرت بدون اجازهی همسر و پدرش را نداشت، شهادت وی نصف مرد محسوب میشد. این زنان قدر قدرتترین مردان جامعه خودشان را به مبارزه طلبیدند. پس از سرنگونی رژیم سلطنت، زنان مبارزی که در سازمانهای سیاسی موجود علیه قدرت گرفتن دیکتاتوری دیگری، لحظهای از افشاگری بازنایستادند. هیچکدام از این زنان فقط خواستههای جنسیتی نداشتند و عرصه مردانه سیاست را عرصه فعالیت و مبارزه خود انتخاب کرده بودند. پس از شروع سرکوب ها، زندانها عرصۀ دیگری از این مبارزات شد. مبارزه زنان زندانی سیاسی و مبارزه و تلاش مادران و همسران زندانیان سیاسی یکی از نمودهای مبارزه زنان در این دوره بود. در دهۀ شصت بعد از سرکوب تمام سازمانهای سیاسی و چپ و بعد از قتلعامها و حاکم شدن فضای سرکوب و خفقان، باز این زنان بودند که به میدان آمدند و این فضای سنگین و سیاه را شکستند و نشان دادند که نابرابریها و بیعدالتیهای اجتماعی سیاسی را برنمیتابند. زنان در اسلامشهر، ۱۳ آبان، مشهد و… به خیابانها آمدند و برای زندگی مبارزه کردند. (ص ۳۳۸)
درواقع صفرزاده با استناد به روایت زنان مبارز نشان میدهد که تلاش آنان در مبارزه تنها برای رهایی جامعه نبوده بلکه برای رهایی آنان از نقشهای سنتی و سرکوبهای جنسیتی خانواده نیز بوده است. او همچنین با پرداختن به کار تشکیلاتی نشان میدهد تقسیمکار جنسیتی در بین زنان و مردان متداول نبوده است و سازمانها برای کار تشکیلاتی ارزشگذاری جنسیتی نمیکردند. او معتقد است که سازمانها و گروهای چپ در مقایسه با سایر سازمانهای آن دوره، نگاه برابریطلبانهای به زنان و مردان دارند و بسیاری از تشکیلات زنان بهواسطۀ فعالیتهای آنها شکل میگیرد. اگرچه صفر زاده نقدهای درستی هم به عملکرد برخی نیروهای چپ وارد میکند اما معتقد است مقاومت چپ در برابر ستم جنسیتی و دستاوردهای آنها برای برابری جنسیتی یا دیده نشده یا عامدانه تحریفشده است. بهزعم او: «بدون اینکه به مواضع واقعی سازمانهای چپ در مورد مسائل زنان اشاره شود، بدون اشاره به مسئله سرکوب وحشتناک چپ در آن سالها، بخشهای کوچک و ناقصی از اعلام مواضع این سازمانها آورده میشود، به برخی از اشتباهات و سیاستهای غلط برخی سازمانهای سیاسی چپ اشاره میشود، نمونههایی از رفتارهای غلط و مردسالارانه برخی اعضا و هواداران آورده میشود و بدین ترتیب حکم کلی محکومیت چپ صادر میشود. این چپ ستیزی درواقع ادامه و روی دیگر سکۀ بنیادگرایی است که در این سالها رواج یافته است. رشد تفکرات بنیادگرایی مذهبی در راستای ایجاد کمربند سبز در اطراف شوروی برای ممانعت از ترویج افکار سوسیالیستی، از مدتها پیش از بهمن ۵۷ در ایران آغازشده بود (سالهایی که در همین راستا، رژیم شاه نیز اجازه فعالیت به برخی گرایشهای فکری مذهبی را میداد) همچنان ادامه دارد. هجوم و ایجاد محدودیتها و فشارهای مختلف علیه زنان یکی از بارزترین نمونههای این روند و رشد بنیادگرایی بود؛ بهگونهای که در سال ۵۶ ما شاهد وقایعی ازجمله اسیدپاشی علیه زنان بودهایم و هنوز هم هستیم. سرکوب شدید نیروهای چپ از فردای روی کار آمدن رژیم اسلامی، آغاز شد و با کشتار زندانیان سیاسی در ۶۷، به نظر میآمد خاتمه یافته است؛ اما رشد دوباره تفکر چپ و گسترش آن میان جوانان، بار دیگر مبارزه با چپ را ضروری میکند و این بار با انواع و اقسام ترفندها. این مسئله را در کشورهای دیگر منطقه نیز شاهدیم، کشورهایی که بیم آن میرود بحرانهای اجتماعی سیاسی در آن به انقلاب و شورشهای جدی منجر شود، تشکیل انواع و اقسام بنیادها و ان جی اوها که در زمینههای مختلف ازجمله مسائل زنان با بودجه بنیادهایی مانند سورس، خانه آزادی و … تشکیل میشوند برای آنکه مبارزات اجتماعی تحت کنترل درآید و از چپ شدن آن مبارزات جلوگیری شود. رسانههایی مانند صدای امریکا، بیبیسی و من و تو، نیز آشکارا به چپ ستیزی میپردازند و شیوه زندگی غربی را تبلیغ و ترویج میکنند. نظریهپردازان و تاریخنگارانی نیز در این راستا فعالیت میکنند. در کنار همۀ اینها تحلیلهایی ازایندست نیز به تخریب چپ میپردازند. در اینگونه تحلیلهاست که «جنبش ضد شاه» شامل مذهبیها و چپها دانسته و انقلاب ۵۷ «انقلاب مشترک» آنان فرض میشود و … اینگونه دستهبندیها که سبب مخدوش شدن خط و مرزها میشود، طور مشخص در راستای چپ ستیزی است.» (ص ۳۳۲- ۳۳)
سازمانهای پویا، نقدهای گسترده
یکی از بخشهای جذاب و خواندنی کتاب، نقدهای گروهها و سازمانهای مختلف چپ به یکدیگر در مورد مسئلۀ زنان و واکنش آنها به شرایط زنان پس از سال ۵۷ است.
مثلاً صفرزاده اشارهکرده است به یکی از نقدهای قابلتوجه از نشریه خبری «رهایی زن» شماره ۷ اردیبهشت ۱۳۶۰. در این نشریه که شعار «آزادی زن، معیار آزادی جامعه است»[۲] در بالای آن به چشم میخورد، مقالهای تحت عنوان «روز جهانی زن از دیدگاه نیروهای سیاسی» منتشرشده است. در این مقاله آمده است: «سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت) در ویژهنامۀ روز جهانی زن، مقالهای تحت نام «بررسی کوتاهی از مبارزات دموکراتیک دوسالۀ زنان» منتشر کرده که در آن بهدرستی اشاره میکند که اغلب سازمانهای زنان که بعد از انقلاب تشکیل شدند، بیشتر بهعنوان زیرمجموعۀ سازمانهای سیاسی بودند و متأسفانه طی این مدت نتوانستند به وظیفۀ بسیج زنان در عرصه مبارزات دموکراتیک بپردازند و بدین ترتیب بر اهمیت و ضرورت مبارزات مستقل و دموکراتیک زنان تأکید میگذارد. ولی در همان مقاله واکنش زنان در مقابل صدور فرمان حجاب اجباری در تیرماه را ناشی از عقبماندگی عمیق فرهنگی و متأثر از ظواهر میداند و بهصورت تلویحی بر عدمحمایت نیروهای مترقی از حرکت زنان صحه میگذارد. بدیهی است که سازمان چ ف خ (اقلیت) این مطلب را درک نمیکند که حجاب اجباری بهاندازه دیگر احجافات به حقوق زنان … از قبیل سلب حق طلاق، تعدد زوجات و صیغه، پایین آوردن سن ازدواج، سلب حق قضاوت مهم است. اینکه زنان در این مورد واکنش شدیدتری نشان میدهند بهاینعلت است که این اجبار مانند زنجیر پای بردگان، این بار حداقل هفتهای ۷ روز بر فرق سر آنان سنگینی کرده و معیار سنجش لیاقت آنان برای کار کردن در ادارات و کارخانههاست؛ یعنی این نه نیاز، استعداد، کارایی و لیاقت یک زن بلکه وجود یکتکه پارچه است که حق کار کردن و نان درآوردن او را تعیین میکند.»
علاوه بر این نویسنده در بررسی خود به موضوع مهمی اشاره میکند. او معتقد است موضع سیاسی سازمانهای چپ در مورد مسئلۀ زنان، رابطۀ تنگاتنگی با موضع این سازمانها در قبال حکومت دارد. برای مثال موضع حزب توده در مورد حجاب و قوانین ضد زن دقیقاً در ارتباط به وضع این گروه با حاکمیت بوده است. برای مثال در مصاحبهای یکی از زنان (عضو سابق حزب توده) میگوید: «یکی از مسائل سازمانها در آن موقع مسئلۀ حجاب بود. در رشت، ما زنان حزب توده بیحجاب بودیم. قبل از دستور حزب ما با زنان در محیطهای کار و محلات در مورد حجاب صحبت میکردیم. آنها را به مقاومت در برابر اجبار در پوشش و حجاب فرامیخواندیم. وقتی دستور حزب آمد که باحجاب و روسری به سرکار برویم، شوکه شدیم. نمیدانستم چهکار کنم. چطور توی صورت دوستان و همکارانم که آنها را به مقاومت خوانده بودم، نگاه کنم؛ اما دستور حزب را باید اجرا میکردم. فردای آن روز من اصلاً سرکار نرفتم. چون نمیدانستم چهکار کنم.» (ص ۳۰۳)
دیگری میگوید: «جنبش زنان در آن سالها تجربیات تلخی داشت. سازمانها و گروهها در مقابل بنیادگرایی اسلامی و خصوصاً اتخاذ یک خط صحیح در مورد مسئلۀ زن مشکل خطی داشتند و رشد یک نیروی بورژوایی جدید (بنیادگرایی اسلامی در ایران) را جدی نگرفتند. هیچکدام از نشریات سازمانها و گروهها حتی به مسائل زنان نپرداختند. زنان با حضوری وسیع در هشت مارس و تظاهرات ۷ روزه به خیابان آمدند، شعار ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم را سر دادند اما واقعاً به عقب رانده شدند و جدی گرفته نشدند.» (ص ۳۰۵)
صفرزاده درواقع نشان میدهد که نظرات برخی از گروهها، ازجمله رنجبران، با تغییر موضع نسبت به حکومت اسلامی تغییر کرده است. حتی عکس زنان روی مجلهی رنجبران(برای مثال) پسازاین تغییر و همصدا شدن با حکومت «چادری» میشود. به عبارتی وقتی جمهوری اسلامی برای آنها حکومتی خلقی فرض میشود، موضعشان در برابر زنان با جمهوری اسلامی هماهنگ میشود. او تأکید دارد که این دیدگاه توده و رنجبران را نباید بهکل جنبش چپ ایران تعمیم داد. از بحث صفرزاده در این بخش کتاب میتوان بهضرورت نگاه مستقل فمینیستی در مبارزه با نابرابری آگاه شد.
بااینوجود، سؤالی میتواند ذهن ما را درگیر کند، احزابی چون حزب توده از بزرگترین احزاب چپ خاورمیانه (احزاب برادر) چرا رویکردی همسو با جمهوری اسلامی میگیرد؟ شاید بخشی از پاسخ صفرزاده در صفحۀ ۳۳۳ کتاب نهفته باشد. او میگوید ما نمیتوانیم به سازمانهای سیاسی چپ، مسئلۀ زنان و موضعگیری آنها بپردازیم و به دو آفت مهم یعنی رفرمیسم و فرقهگرایی در جنبش چپ اشاره نکنیم: «بسیاری از ضعفهایی که در آن سالها در درون جنبش چپ نسبت به مسائل زنان و سایر مسائل وجود داشت، به رفرمیسم و فرقهگرایی موجود در جنبش چپ برمیگردد. در میان سازمانهای چپ، دیدگاه واحدی نسبت به حاکمیت و مسائل اجتماعی ازجمله مسائل زنان موجود نبود. از یکسو مواضع سازمانهایی مانند حزب توده، فدائیان خلق (اکثریت) و حزب رنجبران و از سوی دیگر مواضع سازمانهایی مانند پیکار، اقلیت، وحدت کمونیستی و … مواضع این سازمانها در مورد مسائل زنان همانند سایر تحلیلهایشان، به تحلیل کلی سازمانها و گروهها از حاکمیت جمهوری اسلامی برمیگشت. اینجا نخستین آفت جنبش چپ در آن سالها خود را نمایان میکند: رفرمیسم.» ازنظر صفرزاده گروه اول (حزب توده، اکثریت و رنجبران) با شعارهای ضد غربی و ضد امپریالیسمی «شکافی عمیق در جنبش انقلابی و چپ به وجود آورد که یکی از دلایلی اصلی است که این جنبش نتوانست در آن مقطع تاریخی در مقابل هجوم سیاستهای ارتجاعی دوام بیاورد. حمایت بخشی از این سازمانها از اقدامات ارتجاعی و سرکوبگرانه حاکمان، درواقع پشت کردن به مردم بود و به جنبشهای اجتماعی و انقلابی موجود و رو به رشد آن زمان ازجمله جنبش زنان، دانشجویی، کارگری و … آسیب جدی زد». ازنظر نویسنده فرقهگرایی چپ با تمرکز روی اختلافات اجازه نداد به جنبش چپ که ارزیابی نقادانه از جامعه و نقش خودشان در رویدادها داشته باشند.»
نقد دیروز با آگاهی و شرایط امروز؟
یکی از مباحث مهم صفرزاده نقد به عملکرد گذشته با شرایط و آگاهی امروز است او معتقد است با معیارهای امروزی نمیتوان و نباید تاریخ را قضاوت کرد. او اگرچه دیدگاههای مترقی بخشی از چپ ایران را که بهمراتب بسیار جلوتر از زمان خود است، به معرض نمایش میگذارد، بااینحال معتقد است آگاهیای که در مورد مسائل زنان در آن سالها وجود داشت با آگاهی که امروزه وجود دارد متفاوت است.
صفرزاده در این کتاب نشان میدهد که زنان چپگرا راههای متفاوتی برای اهداف خود در نظر گرفته بودند؛ از امضا گرفتن برای بیانیهها، نوشتن نامه به نهادهایی مانند مجلس و… و رفتن به در خانهها و ارتباط چهره به چهره با زنان برای همراهی تودهها ‘گرفته تا مبارزهی مسلحانه؛ اما یکی از نکتههای کلیدی بحث نویسنده در صفحه ۳۱۰ است؛ جایی که هویت و نقش زنانه را در پیوند با طبقۀ آنها تحلیل میکند. «زنان طبقات مختلف، هویت و نقشهای خاص اجتماعی خود رادارند و در این سالها نیز زنان ایرانی ابتدا از زاویه این نقشها، از منافع خود دفاع کردند. در این سالها برخی از زنان فقیر، کارگر، کارمند، طبقه متوسط، دانشجو، معلم علیه نظم موجود شوریدند.» یا درجایی دیگر میگوید: سازمانهای سیاسی چپ درکنار بررسی و پرداختن به مسائل معیشتی وزندگی فرودستترین و فقیرترین زنان جامعه، قوانین تبعیضآمیز تصویبشده علیه زنان را در مواردی که کموبیش مبتلابه تمام زنان بود، مانند حق طلاق، حضانت، ارث، آزادی انتخاب پوشش و. نیز توجه قراردادند و حتی در مواضع آنان مسائلی چون نوع برخورد با زنان روسپی و آتش زدن شهر نو، حق ادامه یا خاتمه دادن به بارداری و انواع و اقسام محدودیتهای ایجادشده برای زنان مانند زنانه مردانه کردن محیطهای آموزشی، ورزش، دریا و … نیز از قلم نیفتاده است. آیا اینها نشان از حساسیت جنسیتی ندارد؟ اما نباید فراموش کرد که این حساسیت جنسیتی متناسب با شرایط همان عصر و زمان بوده است. درست است که «توجه درخور به مسئلۀجنسیت به ما امکان بررسی قالبهای مختلف عصیان را میبخشد» اما اگر «به روشی غیر تاریخی برای همۀ مبارزات زنان، هدفی فمینیستی که همانا اصلاح و تغییر مناسبات جنسیتی است، متصور شد نیز به خطا خواهیم رفت.» (ص ۳۱۹) بااینحال او معتقد است مطالبات اساسی در نبود سازمانهای مستقل زنان و سرکوب شدید نیروهای چپ و انقلابی دستنیافتنی باقی ماند.
علاوه بر این، بهزعم صفرزاده جنبش فمینیستی در آن دهه تحت تأثیر فمینیستهای موج دوم غرب بود. جنبشی که از اعتراضات خیابانی به مراکز دانشگاهی واردشده بود و اینیکی از دلایلی بود که در این دوره فمینیستها در ایران نتوانستند زنان مبارز را بهطور مستقل جذب کنند. چراکه داشتن رویکرد غیرسیاسی برای زنانی که درگیر مبارزات خیابانی برای براندازی حکومت دو هزار و پانصدسالهی شاهنشاهی در ایران بودند، چندان جذاب نبود. صفرزاده معتقد است که جنبش زنان ایران نیز نیاز بهنقد از درون دارد تا به کاستیها، تواناییها و عملکرد تاریخی خود دران دوره بیشتر آگاه شود.
صفرزاده با توجه به اسناد جمعآوریشده و با توجه به نقدی که بر اشتباهات چپ دارد، تأکید میکند که جنبش چپ در مورد مسائل زنان نه کور جنسیتی بود و نه ضد زن، بلکه فقط مسائل زنان را با نگاهی طبقاتی بررسی میکرد. نویسنده بهدرستی میگوید که «مشارکت زنان در مبارزات سیاسی فضایی را فراهم کرد که تمام کلیشههای سنتی زن ایرانی را در هم شکست و بهاینترتیب پایههای تغییر بنیادی در جایگاه زن در ایران را فراهم آورد.» نویسنده با نقد فمینیسم وابسته به حکومت پهلوی و اسلامی، هجو به جنبشهای چپ را هجو حداقل دستاوردهای مردمی میداند.
اگرچه در تعریف جنبشهای اجتماعی اهداف و برنامههای مشخص هر جنبش مدنظر قرار میگیرد، در آستانۀ هشت مارس شاید این دغدغهی هاله صفرزاده قابلتأمل باشد؛ دغدغهای که کتاب خود را با آن پایان میدهد:
اگر هدف «جنبش مستقل زنان» دستیابی به برابری در همه عرصههاست، چرا اقدام عملی زنان در مبارزات اجتماعی – سیاسی نباید بخشی از جنبش زنان محسوب شود؟ مشارکت زنان در مبارزات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، آنهم بهطور فعال و گاه حتی پیشروتر از مردان، بهطور عملی نابرابریهای جنسیتی را به چالش کشیده و از آن گذر میکند. این تناقضی است که جنبش زنان بهخصوص بخش چپ جنبش زنان باید بتواند آن را حل کند… ضروری به نظر میرسد جنبش چپ زنان به این بازبینی درونی بپردازد و با بازتعریف خود، بهگونهای که در فعالیت عملی راهگشا باشد، تأثیرگذاری خود را افزایش دهد. (ص ۳۳۹)
[۱] – اشاره به مصاحبه شاه با فالانچی
[۲] این نقلقول از مارکس است.