مرضیه شکیبا
دیگری: جنگ و خاورمیانه به نظر می رسد در هم تنیده شده اند، وضعیتی که زنان و کودکان را تحت تاثیر قرارداده است. اما معمولا زنان به عنوان قربانیان دیده می شوند و حتی در مقام قربانی نیز وضعیتی که دچارش هستند مورد تجزیه و تحلیل قرار نمی گیرد. در جنگ ایران و عراق زنان زیادی آواره شدند، زنان زیادی همسران و پدران و پسران خود را از دست دادند، اما انها فقط مادر و همسر شهید بودند و بس اما کسی پای حرفهایشان ننشست و تجربه زیسته آنان را نکاوید. زنان مرز نشین اسیر و کشته شدند اما در آمارها هم از آنها یادی نشد. از این رو در پرونده هشت مارس امسال(که تا اردیبهشت ادامه دارد) با توجه به وضعیت کنونی خاورمیانه، تلاش کردیم در مورد تجارب زیسته زنان از جنگ در ایران و سایر کشورهای منطقه بنویسیم. از تجربه زنان، از خشونت هایی که بر آنها اعمال می شود و عاملیت آنان در تغییر سرنوشت. از زنانی که جنگ آنان را از زندگی روزمره شان جدا کرد و آنان را به مبارزانی تبدیل کرد که تنها تکیه گاه خانواده خود هستند. سختی هایی که برسرشان آمده چرا که زن هستند. برای شنیدن از دردها و رنج های زنان و شجاعت های آنان در خاورمیانه، دست یاری به سوی خواهرمان دراز کردیم و امیدواریم با همدلی و همراهی روزی صلحی پایدار را در مهد تمدن رقم بزنیم. تلاش ما در دیگری گفتگو با افرادی است که تجربه بی واسطه ای از جنگ داشته اند اما گاهی دسترسی به این افراد سخت و گاه ناممکن می شود و گاه زنانی که تجربه جنگ را از سرگذرانده اند،صحبت کردند در مورد آن برایشان سخت بوده است حتی برای زنان هموطن و هم زبانشان. به راستی صحبت کردن از بلایی که جنگ سرهر انسانی می آورد راحت نیست و سالها زمان می برد تا فرد خودش را از شر تروماهایش نجات دهد و بتواند درمورد آن صحبت کند. از این رو به سراغ خواهران و فعالان زنان خاورمیانه ای درسایر کشورها رفته ایم.
دانیا آیه الخولی،شاعر،نویسنده کتاب های «اقیانوس و شعله ها»، «زبان متناقض» و« ۹۱در۱۹» ، ویراستار و بلاگر سوری، ساکن امریکاست که در مورد تاثیر جنگ بر زنان سوریه با اون به گفتگو نشسته ایم.
او در ابتدای گفتگو تاکید می کند،من ساکن سوریه نیستم اما تابستان هایم را در این کشور می گذراندم و بعد از شروع انقلاب هم دوبار به سوریه سفر کردم و آوارگان داخلی را دیدم. من تنها به عنوان یک زن و هنرمند سوریه ای که در امریکا زندگی می کنم در پاسخ به بحران سوریه صحبت می کنم. بسیاری از تجاربم را در وبلاگم www.ladynarrator.blogspot.com نوشته ام و در شعرهایم انعکاس یافته اند.
زندگی زیر آتش و دود، زندگی در سوریه امروز در درگیری بین ارتش و مخالفان بشار اسد برای زنان چگونه است؟ زندگی قبل از جنگ برای زنان چگونه بود؟
ناگفته پیداست که لحظه لحظه زندگی در جنگ پر است ازآشفتگی. این آشوب و آشفتگی برای زنان به مراتب بیشتر است و در هر جنگ و در گیری، زنان به خاطر موقعیت ویژه حضورشان، ناچار به تحمل فشار و سختی ببیشتری می شوند. با ورود مردان به ارتش برای حضور در جنگ وکاهش و یا حذف درآمد خانواده، زنان این کمبود را جبران می کنند؛ زیرا زندگی با همه مشکلات ادامه دارد.این مشکلات اگر خانواده فرزند یا فرزندانی نیز داشته باشد، بیشتر می شوند. حتی اگر مردان خانواده برای جنگ وارد ارتش نشوند نیز به سبب شرایط سخت اقتصادی و از بین رفتن مشاغل در حالت جنگی بیکار می شوند و مجبورند برای تامین درآمد و داشتن شغل به آنسوی مرزها کوچ کنند. این دوری و نابسامانی اقتصادی خود دلیل افزایش نرخ طلاق طی سالهای جنگ است.
زندگی زنان سوری پیش از جنگ بسیار سنتی بود. تنها دخترانی به مدرسه راه داشتند که خانواده های آنها از پس هزینه های اقتصادی آن بر می آمدند. و در باقی خانواده ها، دختران به جای مدرسه به عنوان نیروی کار برای تامین هزینه ها به سر کار فرستاده می شدند. در حال حاضر بسیاری از این زنان آواره داخلی که با آنها ملاقات داشتم، یا مادرانی مجردند که به حمایت از جامعه متکی اند یا مادرانی با همسرانی که در جنگ معلول شده اند. بنابراین اکنون زنان سوری به مادران-پرستاران تمام وقت تبدیل شده اند.
دسترسی به خدمات رفاهی و سلامت در حال حاضر و قبل چه تفاوت هایی دارد و این مساله چقدر سلامت زنان رابه خطر انداخته است؟
دسترسی به مراقبت های بهداشتی بسیاراندک است و اکثرزنان برای تامین این نیازها، به سازمان های غیردولتی(NGO) وابسته هستند. زنانی که با آنها ملاقات داشتم در پناهگاهی زندگی می کردند که توسط یک سازمان بشردوستانه در دمشق اداره می شد. این سازمان، غذا، درآمد و هرگونه مایحتاج مورد نیاز دیگری را به خانواده ها می دهد. دسترسی به بیمارستان ها بسیار گران است، بنابراین تعداد زیادی از مردم نمی توانند از پی پرداخت هزینه های آن برآیند و متأسفانه با بحران اقتصادی و فضای بسیار پر تنش فعلی، اعتماد به مراقبتهای درمانی در خانه و نیز تامین هزینه های آن بسیار دشوار است.
جنگ چه فرصت ها و چالش هایی برای زنان سوری در پی داشته است؟
با توجه به خطرات ،فرصت های بسیار معدودی برای زنان وجود دارد. صادقانه اگر بگویم ،آنچه که در سوریه اتفاق افتاده، باعث شده است تا بسیاری از زنان و کودکان درگیر فضاهای جمعی تریشوند و به نوعی در عرصه اجتماعی و سیاسی فعالیت کنند. البته این امر خطر بزرگی نیز برای آنها به همراه داشته است؛ زیرا بسیاری از آنها زندانی یا کشته شده اند. اما با این وجود بسیاری دیگر را ترغیب کرده است که به کار خود در راه آزادی و .صلح ادامه دهند و در مورد ان مطالعه کنند(البته اگر بتوانند از پس ان برایند) و از مردم خود حمایت کنند.
بر اساس یک داستان واقعی
حس بویایی قوی ترین حس است
در پیوندی ابدی با حافظه
اما صدا چطور؟
وقتی فیلمی ترسناک، صامت است
دیگر ترسناک نیست.
با این حال سوریه چه صدایی دارد؟
وقتی نه می توانم آن را بشنوم
و نه آنطور که بوده آنرا ببینم
سِحری در سوریه جاریست و هر سِحر، با خود صدایی دارد
آرامش ۶ صبح روز شنبه
بدون ماشین در خیابان
وقتی پرندگان زمان را اعلام می کنند.
با صدای افسونی از جنس اجدادمان
در حال هم زدن قهوه روزانه شان
مثل یک زمزمه لطیف.
قبل از اینکه بقیه شهر بیدار شود
و دکاندار، قفل از دکان بگشاید
و تلاوت قرآن را با صدای بلند پخش کند
و از خدا بخواهد که به درآمد روزانه او برکت دهد.
صدای جادو به خیابان های پر تکاپوی بازار می ماند.
مردان فریادزنان در طلب هر چیزی
از دکه ای به دکه دیگر می روند.
صدای جادو به خنده کودکان می ماند
وقتی در بین کوچه ها به دنبال توپ فوتبال می دوند.
یا مثل اتومبیلهایی که سراسیمه می گذرند.
ترافیک
دود
زبان عربی
صدای جادو به زبان عربی می ماند.
بوسه زدن بر دیوارهای محله های دمشق
مانند تاریخ، که هنوز زنده است.
با ضربان قلبی وحشیانه
که در مسیرهای ناپیدا می تپد
و از داستانهایی می گوید که هنوز مردم نمی دانند.
صدای جادو به شعر میماند
با واژه هایی انباشته از حکمت که هرگز کهنه نمی شوند.
صدای جادو به همسایگانت می ماند وقتی که مراقب تواند
و تونیز مراقب آنهایی
و این هرگز زحمتی نبوده
بلکه وظیفه ای است مسرت بخش.
همبستگی و انسجام
جادوست که هرگز نمی پرسند دین آنها چیست.
یا پیشینه سیاسی آنها چیست.
صدای جادو همچون صلح است.
از سوریه دیگر چنین صدایی بر نمی خیزد.
یا شاید سکوت کرده باشد،
بعد از اینکه دنیا صدای سوریه را نشنید
و سوریه همچون وحشتی مخوف شد
و وحشت، صدایی دارد
مثل صدای مادر
در اندیشه اینکه چطور از بین شش فرزندش تنها دو تن را نجات دهد
چرا که تنها دو دست دارد.
مثل بوسه پدر روی گونه جنازه ای
که پسر می نامید
ترس همچون هواپیماهای کم ارتفاع است.
که صفیرکشان از فراز دشمن رد می شود
سرخ تنها رنگ باقیمانده از رنگین کمان سوری است.
صدای وحشت صدای سیاستمدارانی است
که تعددشان از آنها آشپزهایی ساخته که آش را خراب می کنند.
و سوریه آن آش است.
صدای وحشت به نُه سالی می ماند که در سکوت گذشت
مثل کودکی که گریه می کند
وخواهش می کند به مدرسه برود
ملتمسانه می خواهد بداند می تواند بخوابد
و روز دیگر از خواب بیدار شود.
صدای وحشت به صدای صلح و آتش بس می ماند
همچون دو دروغ بزرگ.
مثل پدربزرگم که برای مردن با صدای بلند ثانیه شماری می کرد.
و مثل مادربزرگم که بیش از هر وقت دیگری که به یاد دارم، اشک می ریزد.
صدای وحشت به صدای پناهجویی می ماند که می میرد تا زندگی کند.
و بر خلاف فیلم ترسناک،
سوریه برگرفته از یک داستان واقعی نیست،
خود یک داستان واقعی است.
که نمی توانی آنرا نادیده بگیری
می توانی صدای سوریه را بشنوی؟
گوش می کنی؟