مهدیه آهنی
«متأسفم که سایت دیگری داره همچین مطلب پر از ذهنیت ناسیونالیستی رو به اسم فمینیسم اینترسکشنال صلح طلب به خورد مخاطباش میده؟ »
اولین نقدی که در واکنش به احساس آذربایجانیهای ایران از پیام صلح مرکز، در متن نسبتاً کوتاهم با عنوان «صلح، راهی برای برابری یا اسم رمز انکار؟» دریافت کردم همین گزاره بود که به همراه نقدهای دیگر به دستم رسید. همان شب فکر کردم شاید بتوانم چند گام عقبتر رفته و با بررسی چند پیش فرض که حول موضوع ستمهای درهم تنیده وجود دارند، دریچهای فراختر برای ورود دیگری به جهان زیستی فرودست، از منظر اینترسکشنالیتی بگشایم. از سایت دیگری ممنونم که فرصت حرف زدن از مسائل کمتر طرح شده را فراهم میکند.
مجدداً بهنقد اول برمی گردم و به واژۀ ناسیونالیسم و طنین آن در ذهن ایرانی فکر میکنم. ناسیونالیسم به عنوان یک انگ به گمانم چیزی است در مایههای تعصبات جغرافیایی- فرهنگی، بدون نگاه انتقادی به خود؛ که میتواند به خودبرتربینی و نهایتاً نژادپرستی ختم شود. حالآنکه نوشتۀ من افشای تقابل اتنیک فرادست (فارسی) با اتنیک فرودست بود. در نوشتهای که قرار است از هژمونیِ بالادست و پیامی که به اتنیک پایین دست مخابره میکرد بنویسم، چه جای نقدِ خود یا تواضع در برابر فرادست و حرمت نگهداشتن مناسبات قدرت است؟ چطور ممکن است بتوان در متنی با محتوایی در موردعدم توازن قدرت، شروع به انتقاد/خود انتقادی از بیقدرت کرد؟ در نابرابری اتنیکی، صدای اعتراض فرودست، مطالبۀ برابری خواهی است؛ نه برتری جویی. هژمونی فرادست به اعتراض با صدای رسا و بدون لرز فرودست عادت ندارد. نکوهش او برای کرنش و تواضع، مچ گیری و تعیین تکلیف را نه امری فروتنانه، بلکه ناهمدلانه و خیرناخواهانه میدانم.
اما در مورد خود مسئلۀ اشغال، آیا گمان میکنند صلح طلبی بایستی چنان بیعرضه و خنثی از عدالت باشد که چشم بر تجاوز ببندد؟ در غیر این صورت جانبدارانه و ناسیونالیستی معنی میشود؟
نقدهای دیگری هم به دستم رسید که همگی به شکل جالبتوجهی به رفتار جمهوری تورکیه در برابر کوردها اشارهکرده و خواهان نظر نویسنده در مورد ستم اتنیکیِ حاکم بر تورکیه بود. به گمانم پیش کشیدن وضعیت سایر اتنیکهای فرودست به هنگام سخن گفتن یکی از فرودستها و بازجویی نویسنده برای پاسخ به سؤالات برآمده از نه خود متن، بلکه ناشی از پیش فرضهای قدرت و خوانش فرامتنی از یک متن، قطع کردن سخن و صدای او و طفره رفتن از مسئولیت خود برای «شنیدن» اوست. این رفتاری است نا همدلانه. وضعیت هر اتنیکی که لب به سخن میگشاید گویا چنین است که ابتدا از موانعی چون برائت از ناسیونالیسم[۱] و یا آزمون کاذب تقارب و تقابل به دیگر اتنیکها عبور کند. موانعی که جز زحمت سخن برای ستمدیده نیست. از سویی هژمونی با دستهبندی در میان فرودستهای خود، بر شکاف آنتولوژیک خود با اتنیکهای فرودست چشمبسته، شکاف بین اتنیکها را پررنگ میکند؛ شکافی که برآمده از سازوکار تبعیض خود اوست.
فمینیستها میدانند که پدرسالاری زنان را به جان هم میاندازد و دشمن اصلی آنان را خودشان معرفی میکند. مردسالاری با طرح مباحث کاذب و پرسروصدایی «چون زنان علیه زنان» برایشان آزمونهای اخلاقیِ افزوده تعریف میکند تا بعداً نتیجه بگیرد که «لیاقت» این زنان همین فرودستی است؛ آزمونهایی که مسئولیت نابرابری جنسیتی را بر دوش خود زنان میگذارد؛ زنانی که هنوز با خودشان دعوا دارند؛ و اعتراضشان به مردسالاری زنده و عینی، با همین ارجاعات تحقیر میشود تا نهایتاً به بعد از حل مناقشۀ بین خودشان موکول شود! سعی داشتم نشان دهم که فمینیست اینترسکشنال همین منطق را در فرودستی اتنیکها درمی یابد و ارادۀ آنان برای کسب قدرت -برابر- نه فقط قرابتی بااحساس ناسیونالیستی ندارد؛ بلکه همان تصویر خشم و نا عدالتی در تاریخ و منطق فمینیستی است.
در متنی که پای هیچ غیر آذربایجانی به میان کشیده نشده و اصولاً مسئله بر سر فرودستی آن در برابر مرکز فارسی زبان ممتاز است، پیش کشیدن موضوع سایر اتنیکها جز به معنای پرت کردن حواس گوینده و مخاطب از موضوع مشخص ندارد. آذربایجانی و هیچ اتنیک دیگری قرار نیست برای سخن گفتن از جهان حسی خود، برای دستیابی به حقوق اولیۀ خود از آزمونهای اخلاقیِ افزودهای گذر کند که مرکز، این تنها ناسیونالیست واقعی (چراکه تنها شبه اتنیک صاحب قدرت است) آن را تعیین میکند. ما اتنیکها در مسابقۀ «چه کسی بیشتر از بقیه سرکوب میشود» نیستیم. اینترسکشنالیتی در پی اولویتبندی ستمها نیست. همواره هر ستمدیدهای را میتوان به ستمدیدهتر از خودش ارجاع داد تا با رنج او همدلی نکرد و آن را به رسمیت نشناخت. زنان اصلیترین زخم خوردگان سلسله مراتبی کردن موضوعات هستند، فمینیست اینترسکشنال میداند که اولویتبندی کردن ستمها و شرکت در مسابقۀ چه قومی از همه ستمدیدهتر است قدم گذاشتن به مرافعهای بیپایان است.
سلسله مراتبی کردن مطالبات جامعه برای رد مطالبات زنان، با بهانۀ موضوعات مهم «تر» و کلانتر که به «فردا که بهار آید» موکول میشد، همان رویکرد اشتباه و تلخی است که نسبت به اتنیکها در پیشگرفته شده است. مطالباتی که زیر فرش منافع «مشترک و ملی» داده میشود. بهزعم مرکز یا پدرسالاری، اختلاف و تنش بین اتنیکها یا زنان، آنان را از داشتن حقوق برابر ساقط میکند. حق خواهی امری مشروط و مستلزم سختگیری برای اتنیک هاست و نیاز به گذر از هفت خوان رستمِ دستان ملی دارد.
فمینیستها میدانند که تاریخ فمینیسم درسهای شگفتانگیز از مبارزات زنان جسور دارد. زنانی که نخستین بار مسالۀ خشونت خانگی و تجاوز در بستر زناشویی را در آگورای اجتماعی طرح کردند، با نکوهش جامعۀ مردسالار بابت کشاندن حوزۀ شخصی به عرصۀ اجتماع مواجه شدند. در برابر طفره رفتن جامعۀ مردسالار از رسمیت دادن به ستم خانگی، فمینیستها شجاعانه شعار «شخصی، سیاسی است» را برگزیدند. فمینیست اینترسکشنال با همین رهیافت فکری-تاریخی درمی یابد که مرکز نیز همین پیام را مخابره میکند که مسالۀ اتنیکها موضوعی درون خانوادگی/خصوصی است که نبایستی آن را به عرصۀ ملی و عمومی ایران کشید. این اتنیک پدر، مسالۀ اتنیک را شخصیسازی میکند تا طرح آن را در ساحت اجتماعی به رسمیت نشناسد. صدای هر اتنیک فرودست، فریاد زنی است که حصار تنگ خانه را در نوردیده و به گوش همسایهها رسیده است. از این رو نکوهش و بازخواست میشود. «شخصی» و «خصوصی» از مفاهیمی است که استبداد آن را تصاحب کرده و با قبض و بسط آن در موضوعات مزاحم معنی دلخواه به آن میدهد. اتنیک پدر گاه با ارجاع به اقوام بدبخت«تر» از سلسله مراتب ستم میگوید تا زبان هر اتنیک را به لکنت بیندازد، یا با طرح مسائل ملی، او را شایستۀ اهمیت نمیداند.
[۱] بخوانید ناسیونالیزم اتنیکی. چرا که ناسیونالیسم ملی/ایرانی نه نکوهش می شود و نه به عنوان امری غیرعادی انگ میخورد. تنها ناسیونالیسم مباح، ناسیونالیسم ملی/ فارسی است.