مرضیه شکیبا
دیگری: سالهای میانی جنگ بود. فاطمه هنوز بیست سالش تمام نشده بود که همسر نیمه جانش را از بیمارستان تحویل گرفت. محمدجواد که نیمی از تنش را در تپه های خاکی خط مقدم جا گذاشته بود، برگشته بود تا تولد اولین فرزندش را در کنار خانواده باشد.
از آن زمان سالها می گذرد. محمدجواد همچنان در گوشه خانه دراز کشیده و حتی از گرفتن لیوان آبی به تنهایی عاجز است و فاطمه که شصت سالش تمام نشده چون سالخوردگانی کهن سال، گرداگرد همسر می گردد. سال های اول بعد از برگشت محمدجواد آن چنان بد نبود. از طرف بنیاد شهید برایشان مقرری می آمد و او توانسته بود خرد مغازه ای اجاره کند و هر آنچه می توانست در آن بفروشد؛ از لوازم تحریر گرفته تا گیره موی سر دخترکان محله.
پس از مدتی به دلایلی نامعلوم مقرری قطع شد و فاطمه که نه توانش را داشت و نه سوادش را از پیِ پیگیری آن بر نیامد و آن خردمغازه را از دست داد. حالا دیگر لوازم نوشتن و خرده ریزهای دیگرش را وقتی به خانه اهالی محل می رفت که خانه هایشان را تمیز کند یا لباسهایشان را بشورد، به آنها می فروخت. گاه گاهی هم سبزی تمیز می کرد و برای فروش می برد تا چرخ زندگی نایستد.
دخترکش را خیلی زود عروس کرده بود و پسرش را هم در میان انبوهی از خاک و گل هر روز به شام می رساند تا کارگر روزمزد خوبی باشد و از قِبل آن درآمدی کسب کند.
بعد تمام این سال ها، فاطمه هنوز هم وقتی قرار است میان سال های جوانی بگردد و یاد ایام کند، آن را در میان آژیر قرمز جنگ به یاد می آورد و ترس و دلهره مدامی که همراهش بود؛ وقتی پله های زیرزمین را دوتا یکی طی می کرد، وقتی نگران کودک در شکمش بود که مبادا سقط شود، وقتی نگران همسر سربازش بود که مبادا شهید شود، وقتی نگران وضعیت قرمز بود که مبادا تمام نشود.
…..
میراث جنگ چه بود؟ برای فاطمه؟ فرزندانش؟ و برای محمدجواد؟ محمد جواد نیمه جان برگشته بود و فاطمه دیگر همسر شهید نبود. اما این تاریخ پر است از خاطرات تلخ همسران شهید که صلاحیت نگهداری فرزندانشان را نداشتند یا زمان هایی که از اموال خانه صورت برداری می کردند که مبادا از سهم فرزندان شهید کم شود. ولی مگر ارثیه شهیدان چه بود؟ تنهایی، عقده های فراوان روانی، فراموش شدگی…
بی گمان هر آنچه از سختی و درد و زخم است، مردم اعم از زن و مرد متحمل می شوند نه آنان که این فکر را در ذهن می پرورانند و حتی برای مقابله و پیشگیری از آن هیچ تمهیداتی را لحاظ نمی کنند و هر دم بر هیزم این ویرانگر بزرگ می دمند و آتش آن را پر رونق تر می کنند.
و زنان چون همیشه در این مصاف قربانی می شوند چرا که علاوه بر صدمات جبران ناپذیری که بر بدنه جامعه وارد می آید، چشم انتظاری برای مردان در جنگ و بعد از آن تیمارداری از مجروحان در کنار مسئولیت کودکان جنگ، همگی ازآن ِ زنان است و این همه را وقتی قرار است به دوش کشند آن قدر با کف زدن های ممتد هواخواهانِ دولتی، همراه است که جای هر گونه اعتراض و گله از زنان گرفته می شود. جنگ به همراه خود، ناامنی، نابسامانی، هرج ومرج و خسارتهای مادی و معنوی فراوانی را بر حیات فردی و جمعی بشر تحمیل می کند و چالش های عمده ای را در مسیر تکامل و ترقی و هم زیستی ایجاد می کند. علاوه بر افسردگی های مزمن که عاید غالب مردم جامعه می شود و شمار زیاد زخمیان و مجروحانی که تا آخر عمر، زخم جنگ را باید یدک بکشند.
جنگ برای نسل های آینده تهدیدی به مراتب سنگین تر و سوزاننده تر است. نوزادانی که در دوره جنگ متولد می شوند، کودکانی که میان اضطراب های ناشی از بمباران، حمله و کشت و کشتار رشد می کنند. و آینده مملو از دلهره ای که در انتظار این نسل هاست. این میان آنچه تعریف خود را رنگ باخته می یابد ماهیتِ امنیت و لزومِ وجود آن در تار و پود جامعه است. مفهومی که در حضور هر ناآرامی و اختلال، غایب می شود. در حالی که مقوله امنیت و امنیت انسانی امروزه در جای جای گزارش های نهادها و سازمان های بین المللی نمود پیدا کرده است و به عنوان یکی از شاخص های اصلی توسعه معرفی می شود. همچنین رشد و شکوفایی استعدادها، خلاقیت ها و فعالیت های ارزشمند در یک جامعه بدون وجود امنیت امکان پذیر نخواهد بود. به جرات می توان مدعی شد که امنیت انسانی، جوهره و بستر اصلی سلامت اجتماعی است و اگر سلامت اجتماعی را در غایت برنامه های رفاهی خود، رضایت مندی از زندگی در نظر بگیریم، قطعا بدون تحقق امنیت در ابعاد مختلف، چنین هدفی میسر نخواهد شد. بی گمان رضایت مندی از زندگی در جامعه ای جنگ زده نه سقفِ عظیمی که فقط دارای کفی ناپیداست. خواسته ها و توقعات مردمی که دوره جنگ را از سر گذرانده اند یا در پیش دارند حتی از کمینه ملزومات شهروندی نیز کمتر بوده و این خود اسباب توجیه فقدان امنیت را فراهم می کند. در این مجال، شرایط زیستی و روانی زنان چه در جایگاه مادر، همسر و … مملو از سختی های پیچیده و دشوارتری می شود. ظلمی که نه فقط بر نسل حاضر در جنگ رفته است که سرکشانه در امتداد نسل ها پیش می رود و ردِ خود را بر جان و روان هر که در سر راهش قرار بگیرد حک می کند. ظلمی که هنوز از اثرات جنگ پیشین پاک نشده در پیش روی ما و در نزدیکی ماست.
منابع:
حقوق بشر و امنیت انسانی دکتر سیف الله مرادی نوده- همایش بین المللی امنیت انسانی در غرب آسیا-بیرجند – ۱۳۸۷
روزنامه شرق-۲۹/۵/۱۳۹۰