تلخیص و برگردان: مریم رحمانی
دیگری: خشونت خانگی پدیدهای جهانی است که زنان در کشورهای مختلفی آن را تجربه میکنند. به مناسبت ۲۵ نوامبر نگاهی به وضعیت زنان و باورهای مردان درباره خشونت خانگی در استرالیا میاندازیم.
در استرالیا در سال ۲۰۰۶ دو پژوهش ملی انجامشده است که نشان میدهد۵.۶ درصد زنان یعنی تقریباً از هر ۲۰ زن یکی تحت خشونت بوده و این یعنی حدود ۴۴۰ هزار زن در استرالیا حداقل یکی از اشکال خشونت را طی یک سال تجربه کردهاند؛ و بیش از ۷۰ هزار زن توسط شریک فعلی یا سابق خود تحت خشونت قرارگرفتهاند.
نظرسنجی سراسری خشونت علیه زنان در استرالیا طی ۱۲ ماه در سال ۲۰۰۴ نشان میدهد که ده درصد از زنان حداقل یکی از اشکال خشونت فیزیکی یا جنسی را توسط شریک فعلی، سابق، دوستان مرد، همکاران مرد یا غریبهها گزارش کردهاند.۸ درصد زنان خشونت فیزیکی و ۴ درصد خشونت جنسی را گزارش کردهاند. (Mouzos and Makkai 2004)
نظرسنجیهای ملی همچنین تجربه خشونت را در سراسر زندگی زنان بررسی کردهاند. بر اساس یافتههای دو نظرسنجی و همچنین دادههای ABS(2006) تقریباً از هر شش زن (۱۶درصد) یک نفر خشونت را توسط شریک فعلی یا قبلی خود در سن ۱۵ سالگی تجربه کرده است.
یافتههای تحقیق استرالیایی بخشی از نظرسنجی بینالمللی درباره خشونت علیه زنان است که نشان میدهد: نزدیک دوسوم زنان استرالیایی یعنی ۵۷ درصد آنها حداقل یکبار در طول زندگی از سوی یک مرد خشونت دیدهاند. ۴۸ درصد آنها خشونت فیزیکی و ۳۴ درصد هم خشونت جنسی را تجربه کردهاند.
بیش از یکسوم زنان (۳۴ درصد) حداقل یکشکل از انواع خشونت را در رابطه صمیمانه با همسر یا دوستپسرشان دچار شدهاند.
بیش از یک زن از هر ده زن (۱۲ درصد) که تابهحال یک دوستپسر یا شوهر داشتهاند خشونت جنسی را از طرف شریک زندگی خود تجربه کردهاند. (Mouzos and Makkai 2004)
خشونت علیه زنان نگرانی همگانی است
خشونت علیه زنان نوعی صریحی از آسیب رساندن است. وقتی زن جوان توسط دوستپسرش به دیوار کوبیده میشود یا هنگامیکه مجبور به رابطه جنسی با همسر سابقش میشود آنچه رخ میدهد ناعادلانه است و هیچکس نباید چنین تجربهای داشته باشد.
خشونت علیه زنان برخلاف قوانین اولیه آزادی و بنیادیترین حقوقی است که هر فردی باید داشته باشد. خشونت علیه زنان نشانهای از نابرابری در روابط بین زن و مرد است و بدترین شکل از این نابرابری را به تصویر میکشد. خشونت علیه زنان استقلال، آزادی امنیت آنها را محدود میکند. همچنین دسترسی به منابع موردنیاز برای رفاه اقتصادی و اجتماعی که هرکسی برای زندگی خوب به آن نیاز دارد را نیز محدود میسازد.
خشونت علیه زنان تنها نگرانی زنان نیست بلکه این نگرانی مشترکی بین زنان و مردان است. بسیاری از مردان علیه زنان خشونت نمیورزند؛ اما خشونت علیه زنان مردان را بدنام میکند و به زنانی که دوستشان دارند آسیب میرساند.
خشونت علیه زنان کلید اساسی سلامت عمومی است
خشونت علیه زنان فقط مسئله نابرابری و رفتار ناعادلانه نیست بلکه بهسلامت جامعه هم مربوط است. خشونت اثر بنیادی بر سلامت زنان و خوشبختی آنان دارد و نهتنها ممکن است باعث آسیب دیدن یا حتی مرگ زنان شود اثرات دیگری بر سلامت روان آنان دارد مانند اقدام به خودکشی و آسیب به خود، افسردگی، اضطراب، استرسی بعد از حادثه (تروما) سوءاستفاده ادامهدار، مصرف مواد مخدر و ضعف باروری.
تحقیقات VicHealth نشان میدهد خشونت شریک صمیمی عامل اصلی مرگ، بیماری و ناتوانی زنان بین ۱۵ تا ۴۴ ساله در منطقه ویکتوریا است. این خشونت مسئول بیشتر بار بیماریها در زنان است و همچنین از عوامل خطر بسیاری از نظرات شناختهشده مانند سیگار کشیدن، فشارخون و چاقی بالا در زنان است. خشونت شریک زندگی بهتنهایی ۹ درصد به بار بیماری در بین زنان ۴۴-۱۵ ساله در ویکتوریا افزوده است که این بزرگترین عامل شناختهشده در بین بیماری قابلپیشگیری در این گروه سنی است. (VicHealth 2004).
خشونت شریک زندگی تأثیر ماندگاری در اقتصاد نیز دارد. هرسال ۸ میلیارد دلار نتیجه مادی خشونت علیه زنان است. از دیگر سو در این میان کودکان نیز یا مورد خشونت قرار میگیرند یا شاهدان هستند.
خشونت علیه زنان دلایل قابلشناسایی دارد
خشونت مردان علیه زنان، دلایل قابلشناسایی دارد. اولین دلیل را میتوان در ارتباط قوی بین خشونت علیه زنان و نقشهای جنسیتی، هنجارهای جنسیتی و روابط جنسیتی دید. بعد از آن در مرتبه بعدی، این نکته حاثز اهمیت است که بینِ خشونت علیه زنان و پذیرش و ارتکاب سایر اشکال خشونت رابطه وجود دارد. و سومین دلیل را میتوان در منابع اجتماعی و مادی ای دید که الگوهای زیانباری که به خشونت علیه زنان شکل میدهد را در بر دارد.
پژوهشهایی که انجامشده است نشان میدهد کمتر از دوسوم مردان ۶۵ درصد خشونت علیه زنان را امری عادی میدانند و اکثریت قریب بهاتفاق ۹۵ درصد خشونت علیه زنان را بهعنوان مسئلهای جدی در نظر میگیرند. (MacGregor 2009: 48)
نظرسنجی VicHealth شامل مصاحبه با اعضای متنوعی ازنظر فرهنگی و زبانی جوامع که در منطقه ویکتوریا زندگی میکنند (ایتالیایی، یونانی، چینی، ویتنامی و هندی SCALD) بوده است. بیشتر مردان SCALD برعکس معتقد بودند که خشونت علیه زنان امری عادی است (کمتر از نیمی از آنان) و نباید از آن جلوگیری کرد. مردان این جوامع بالاترین سطح حمایت از این عقیده که خشونت علیه زنان در زندگی مشترک امری عادی است را درست میدانند.(VicHealth 2009: 29)
بیشتر مردان طیف وسیعی از رفتارهای خشن را بسیار جدی میدانند؛ اما خشونت غیر فیزیکی کمتر از خشونت فیزیکی از سوی آنها جدی گرفته میشود. یکپنجم مردان انتقاد از شریک زندگی را خشونت جدی قلمداد نمیکنند، همچنین یکچهارم آنها فریاد زدن یا کنترل پول از سوی مرد در خانواده را در حکم خشونت علیه زنان، نمیپندارند.
با همه این ها اکثریت قریب بهاتفاق مردان بر این باور نیستند که خشونت علیه همسر فعلی یا سابق، شریک زندگی یا دوستدخترپدیده ای قابل توجیه است. ازنظر بیشتر مردان خشونت فیزیکی علیه زن در شرایطی موجه است که زن اعتراف میکند با مرد دیگری رابطه جنسی داشته. در این شرایط هم ۵ درصد مردان در کل جامعه ویکتوریا موافق خشونت فیزیکی هستند و آن را موجه میدانند؛ اما در بین مردانی که در نمونه SCALD بودند ۱۴ درصد ازهر هفت مرد، یک مرد خشونتگر وجود داشت که خشونت علیه زنی که به خیانت خود اعتراف کرده را موجه می دانست.علاوه بر این، ۱۰ درصد از همین مردان خشونت علیه زن را وقتی کاری کرده که شریک زندگیاش جلوی مردان دیگر احمق به نظر برسد را درست میدانند.(VicHealth 2009: 38)
بیشتر مردان در این پژوهش جواب دادند که خشونت فیزیکی علیه زنان موجه نیست. مردان بیشتر برای دست زدن به خشونت فیزیکی علیه زنان بهانه میآورند تا اینکه صریحاً آن را تائید کنند. اقلیت قابلتوجهی از مردان دلیل خشونت خانگی را عصبانیت یا از دست دادن کنترل خود عنوان میکنند باوجودآنکه شواهد، دلایل اصلی خشونت فیزیکی را چیز دیگری نشان میدهد.(Ibid:40)
چنین اعتقاداتی در بین مردان، مسئولیت مرتکبان در قبال خشونت خانگی را کاهش میدهد و این عقاید بیشتر درزمینهٔ خشونت جنسی آشکار میشود. بیش از یکسوم مردان در این پژوهش موافق بودهاند که تجاوز مردان به دلیل این است که آنها قادر به کنترل نیاز خود به رابطه جنسی نیستند. این عقیده حتی در بین زنان هم دیده میشود و نشان میدهد که چگونه هنجارهای جنسیتی فراگیر شدهاند. اقلیت قابلتوجهی از مردان نیز تجاوز را ناشی از مصرف الکل و مواد مخدر میداند و عاملیت مردان را در این زمینه نفی میکنند در حقیقت سرزنش را از روی تجاوز به سمت مصرف الکل و مواد مخدر تغییر جهت میدهند.
بعد دیگر باورهای حامی خشونت مربوط به کسانی است که قربانی را مقصر میدانند، بر اساس ایدهای که زنان بهنوعی «تحریک» کننده رفتار کردهاند یا «سزاوار» خشونتی که تجربه کردند، هستند.
تعداد بسیار کمی از مردان، حدود یکبیستم، موافق بودند که زنان اغلب «مورد تجاوز» قرار میگیرند و وقتی نه میگویند یعنی نه. درحالیکه بیشتر آماده هستند باور کنند که زنان اغلب وقتی «نه» میگویند منظور آنها بله است. این مسئله میتواند بازتاب فرهنگی کلیشههای جنسیتی باشد. بخشی از مردان گرچه اکثریت نیستند اما فکر میکنند زنانی که مست بودهاند یا مواد مخدر مصرف کرده بودند و مورد تجاوز قرار گرفتند، خودشان تا حدی مقصرند.
۵۶ درصد از مردان معتقدند که زنان بهندرت درباره مورد تجاوز قرار گرفتن دروغ میگویند؛ اما یکچهارم مردان مخالف این عقیده هستند و فکر میکنند زنان بهدروغ گزارش تجاوز میدهند. باور مردان به عدم صداقت یا سونت زنان وقتی صحبت از زمینههای حقوق خانواده میشود، قویتر است.
نتایج این گزارش ناامیدکننده به نظر میرسد چراکه نیمی از مردان مورد پرسش گفتهاند زنان برای به دست آوردن حضانت فرزندان گزارش خشونت خانگی میدهند یا در میزان خشونت مبالغه میکنند. درحالیکه شواهد واقعی برخلاف این ادعای مردان است. بیشترین اتهامات مربوط به خشونت خانگی و جنسی در داخل خانواده رویداده است و دادرسی بر اساس شواهد مستحکم و حسن نیت پیش رفته است. (VicHealth 2009: 43-45).
فمینیستها تلاش کردند که خشونت شریک زندگی را بهعنوان یک مسئلهای عمومی در نظر بگیرند که اثرش را بر جامعه میگذارد نه مسئله مربوط به زندگی شخصی. اکثریت قریب بهاتفاق مردان مانند زنان، خشونت خانوادگی را بهعنوان جرم میبینند. اگرچه درصدی از مردان نیز آن را مسئلهای شخصی میدانند که در چارچوب خانواده باید حل شود. به همین ترتیب، تعداد کمی از مردان این باور رادارند زنانی که مورد آزار و اذیت جنسی قرارگرفتهاند باید این موضوع را خودشان حلوفصل کنند بهجای آنکه آن را گزارش دهند. بااینحال، زنان و مردان بهسختی میتوانند درک کنند چرا زنان در روابط خشونتآمیز میمانند بهجای آنک رابطه را ترک کنند. بیشتر از نیمی از مردان و کمتر از نیمی از زنان بر این باورند که اگر زنان بخواهند میتوانند یک رابطه خشونتبار را ترک کنند. این نگاه ناشی از ناآگاهی از موانعی است که زنان برای ترک یک رابطه خشونتبار دارند. موانعی ازایندست:
برخی از ترسها و نگرانی هایی که قربانیان دراینباره دارند را میتوان اینگونه ذکر کرد: ترس از تلاقی با مهاجم در صورتی که قربانی اقدام به گزارش دادن کند، فقدان آگاهی از روند قانونی یا احساس اینکه قانون بد یا ناکافی است، ترس از محرمانه باقی نماندن شکایت و پروندهشان،عدم باورعمومی به اینکه مجرم عادلانه محاکمه میشود و سیستم حقوقی از آنها در برابر هر خطری حمایت میکند. احساس خطر برای خود یا فرزندان، آوارگی و بیخانمان شدن و مشکلات اقتصادی (۲۰۰۹:۴۶ VicHealth)
منبع: