لوسی منگان در روزنامه گاردین/ تلخصی و برگردان مریم میرزانژاد
دیگری: سریال خانم آمریکا (Mis.Amrica) همانقدر که دلسردکننده است، امیدبخش هم هست. این مینی سریال به داستان رویارویی فیلیس شلفلی فعال و نویسنده جمهوریخواه و محافظهکار ضد فمنیسم با مطالبات فعالان موج دوم فمنیسم میپردازد. این سریال از یک سو، بیننده را با اوج شکوه و نیرومندی جنبش فمنیستی دهه ۷۰ و بذر امیدی که این جنبش در سرزمین آمریکا پراکنده و توقفناپذیر به نظر میرسید همراه میکند. از سوی دیگر، به ما یادآوری میکند که شلفلی، پیروز این مبارزه بود و توانست جلوی چنین پیشرفتی را بگیرد.
این تقابل، بیش از حد سادهشده اما خط اصلی داستانی است که در تمام ۹ قسمت این سریال جریان دارد و شاید بیشتر از آنچه سازندگان آن برنامهریزی کرده بودند، برای شرایط شکننده سال ۲۰۲۰ تکاندهنده بود. خانم امریکا (حداقل در سالهای اخیر) اولین سریالی است که گزارشی متمرکز از داستان فیلیس شلفلی را به تصویر کشیده و نشان میدهد که او چگونه توانست لشکری از زنان خانه دار در سراسر آمریکا را علیه متمم اصلاحیه حقوق برابر (ERA) که ضامن برابری کامل دو جنس در قانون اساسی آمریکا بود، بسیج کند. مسیر داستان به نحوی است که شخصیت شلفلی شرور یا بدخواه جلوه نمیکند و بیننده در احساسی از نفرت یا ستایش نسبت به قهرمان یا ضدقهرمانها گرفتار نمیشود و این نکته گواه پیچیدگی فیلمنامه و هدف تولید این سریال است.
کیت بلانشت بازیگر ضدقهرمان این سریال (فیلیس شلفلی) عالی ظاهر شد و توانست شخصیت شکننده او را به خوبی بازی کند . زنی از طبقه ممتاز، یک کارشناس منتقد به سیاست محدودیت سلاحهای دفاعی و هستهای دولت نیکسون، الگوی یک همسر و زن خانهدار و مادر شش فرزند. در این سریال به خوبی نشان داده میشود که او چطور علیرغم تلاش ناموفقش برای حضور در کنگره، همچنان مشتاقانه جاهطلبیهای سیاسی خود را پیگیری میکند. او دریافت، بهترین و شاید تنها راه او برای اینکه بتواند قدم به دروازه مردانه سیاست گذارد این است که بتواند مسئلهای «مناسب» با جنسیت خود بیابد، بنابراین فعالیت علیه تصویب ERA را محور فعالیت سیاسی خود انتخاب میکند. او عمیقا باور داشت: «بعضی از زنان، به جای اینکه اعتراف کنند به اندازه کافی تلاش نکردهاند، دوست دارند شکستهای خود را گردن تبعیض جنسیتی بیاندازند»
داستان شلفلی، حداقل در این روایت، تشریح میلی فاسد به قدرت یا جستجوی آن است. به طور خاص، تشریح اینکه وقتی فرصت بروز کامل استعداد یا اشتیاقی داده نشود میتواند چه نتایجی به بار آورد. چه اندازه کمپین توقف اصلاحیه حقوق برابر( با شعارِگرفتن امتیاز ما را متوقف کنید) تاوان خشم حاصل از این ناکامی بود؟ و اگر در مسیر دنبال کردن خواسته اش، احساس و ارادهاش او را به چنان دریافتی از ریشههای واقعیت نمیرساند و در سیاست چنین نقش محافظهکارانهای را بازی نمیکرد، امروز چشم انداز سیاسی ایالات متحده (و دیگران) چگونه بود؟ این پرسشها جدی است.
سریال خانم آمریکا در کنار نشان دادن فرایند تکامل سخت شدن ایدئولوژی شلفلی، داستان زنان دیگر و جنبشی در تضاد با ایدئولوژی او را نیز روایت میکند. گلوریا اشتاینم ( با بازی رز بیرن) در حال رشد است، در حالی که ۱۰ سال از نوشتن کتاب «راز و رمز زنانه» بتی فریدان (با بازی تریسی اولمن) و دوران به شهرت رسیدن او گذشته است. بلا آبزوگ (با بازی مارگو مارتیندیل) تنها به دستاوردهایی چشم دارد که میتوان در چانهزنی با مردان سیاست به دست آورد. جیل راکلسهاوس (الیزابت بنکس) تنها فمینیست راستگرا در درون حلقه فمنیستها، سازی مخالف به نظر میرسد، و شرلی چیزولم (اوزو آدوبا) زنی است که برای دستیابی به جایگاه اولین رئیسجمهور سیاهپوستِ زن ایالات متحده، مبارزه میکند. حضور آنها در پایان قسمت اول، کمی غافلگیرکننده است.
سریال، دادههای فراوان درباره اشتباهات موج دوم جنبش فمنیسم (که هنوز از آن و به خاطر آن رنج میبریم) را به نحو درخشانی انسجام داده است. وسوسه توافق برای تهماندههای سفره مردانه سیاست به جای تلاش برای واژگونی آن، جداشدنها و تکثر اهدافی که جناح چپ بدان مشغول شد، در حالی که در جناح راست، شلفلی با چشمان پولادین و هواداران یکپارچهاش، تمرکز خود را روی هدف ثابت خود تا پیروزی نهایی حفظ میکنند. همانطور که در آغاز تاکید کردم، این سریال همانقدر امیدبخش است که دلسردکننده.