مریم رحمانی
دیگری: فیلم «کاغذ بیخط» به کارگردانی ناصر تقوایی و تهیهکنندگی حسین توکلنیا محصول سال ۱۳۸۰ ایران است. این فیلم از ساعت ۷ صبح اول مهر آغاز میشود. رؤیا در آشپزخانه مشغول آماده کردن صبحانه برای جهان (همسرش) و شنگول و منگول (فرزندانش) است. او شوهرش را سرور من خطاب میکند که بهنوعی جایگاه نابرابر او و جهان را به تصویر میکشد. رؤیا سعی دارد با خیالبافی، زندگی دیگری ترسیم کند که گرچه جهان آن را نشانه پولپرستی و دوست داشتن زندگی اعیانی مینامد اما در حقیقت نشانه نارضایتی رؤیا از زندگی فعلیاش است. رؤیا با خیالبافی سعی دارد جهان دیگری برای خودش بسازد؛ جهانی که شاید فکر میکند در آن وضعیت بهتری خواهد داشت.
رؤیا به کلاس فیلمنامهنویسی میرود و این نقطهای است که او با بحران هویت مواجه میشود؛ اینکه کیست؟ جایگاهش در زندگی زناشوییاش و در دنیا چیست؟ کلفت یا روشنفکر.
جهان به نوشتن رؤیا حسادت میکند هرچند تلاش میکند این حسادت را علنی نشان ندهد. او سعی میکند با سنگاندازیهایی مانند نداشتن لباس تمیز مانع نوشتن رؤیا شود؛ اما رؤیا درنهایت زندگی خودش را با رفتن دهروزه به خانه مادرش مینویسد. در اینجا نیز مادر دختر را همراهی نمیکند و از او نقشی سنتی میخواهد.
نوشتن از او، رویایی دیگر ساخته و شک و تردید در مورد زندگی مشترکش را زیادتر کرده است. هرچند در انتهای فیلم او راهی اتاق خوابی که جهان منتظر اوست میشود و ساعت همان ۷ صبح است اما معلوم نیست رؤیا تا کی به این زندگی ادامه دهد. انتخاب فصل (پاییز) از سوی کارگردان هوشمندانه است زیرا بعد از آن زمستان است و ممکن است زمستان زندگی زناشویی رؤیا و جهان نیز بهتدریج سر برسد.
نوشتن آغاز فکر کردن به جایگاه، به درک درستتر از بودن در جهان هستی است و شاید به همین دلیل است که مادر رؤیا نیز میخواهد مانع نوشتن او شود. مادر رؤیا بهنوعی نماینده زنانی است که وحشت از مواجه با خود واقعی و درک موقعیت نابرابر را در زندگی دارند. در سکانسی که رؤیا در خانه مادرش هست عصمت خانم احتمالاً دوست مادر رؤیا از سر مزار همسرش برمیگردد. او اعتراف میکند طی یک سالی که همسرش مرده از سی سالی که با او زندگی کرده، کمترتنها بوده است. میگوید او مستحق چیزی بوده که نداشته اما خودش هم دقیقاً نمیداند که زندگی زناشوییاش فاقد چه چیزی بوده است. در جواب مادر رؤیا که میپرسد عشق منظورش است؟ میگوید: «نمی دونم چیه گفتنی نیست یا هست یا نیست» نوشتن اما به رؤیا کمک خواهد بفهمد زندگیاش فاقد چه چیزهایست. شناخت و رویارویی با خود واقعی و موقعیتش در زندگی زناشویی برای او که رؤیاباف و خلاق است و بخش زیادی از زندگیاش را به گفته خودش مانند کلفت زندگی میکند، دردناک است. او جایی در جواب جهان که میگوید شام را آماده کن، میگوید: «کلفت پارسالت سیاه بود. منم شبهام رو برای نوشتن لازم دارم مثل تو». او بارها لفظ کلفت را در مورد خودش به کار میبرد. استفاده از این کلمه نیز نشان میدهد که این مسئله ذهن او را مشوش کرده واو در پی رسیدن به جایگاه واقعی خود بهعنوان یک انسان است.
در سکانسی دیگر جهان میگوید: «میخواهی سینما بری برو، میخواهی بری دانسینگ برو اما میفهمی چرا کلاس میری؟ کرم نوشتن از زندگیمون تماشاخونه ساخته من هم گرگ این نمایشم». یا در جایی دیگر به او میگوید: «آنقدر بنویس که گندش در بیاد. چرا در مورد من نوشتی؟». رؤیا به او میگوید: «که نمیشناسمت بعد از ده دوازده سال زندگی مشترک. چون جهان، عقیده خودت رو نداری، به همه کارهای من گیر میدی. کی گفته تو عاقلتری؟ چرا این همه حق رو به خودت میدی؟ من همه رو میتونم بنویسم به تو که میرسم نمیتونم. تو رو نمیشناسم. اگر هم بنویسم همه عق میزنند.» آیا رؤیا خودش هم از جهان عقش میگیرد؟ فیلم این موضوع را به ما نشان نمیدهد اما فرافکنی و ابرازعدم شناخت از سوی رؤیا بعد از نوشتن میتواند به بیرازی از جهان در آیندهای نهچندان دور منجر شود. از دیگر سو به نظر میرسد رؤیا با نوشتن میخواهد تکلیف خودش را با مردی که سالها با او زندگی کرده است نیز مشخص کند. میخواهد از راه نوشتن او را بشناسند همانگونه که قصد دارد خودش را نیز بشناسد.
بیشتر داستان در شبهایی بارانی همراه با رعدوبرق میگذرد. در دیالوگهایی که بین رؤیا و جهان ردوبدل میشود صدای رعدوبرق را میشنویم، رعدوبرق نشانهای از بههمریختگی این زندگی است که ممکن است هر آن از هم بپاشد.
ترس و دوری بچهها از پدرشان نیز با انتخاب هوشمندانه، نامهای شنگول و منگول گواه رابطهای سرد بین فرزندان و پدر است. رؤیا است که بهتنهایی بار تربیت و امور فرزندان را به دوش میکشد. رؤیا از این وضعیت نیز خسته است و به مرد میگوید «تو ارتباط صمیمانهای هم با بچهها نداری و آنها از تو میترسند.» انگار بچهداری فقط وظیفه مادراست. اصولاً جهان، مردی نیست که با خانوادهاش صمیمی باشد. این در حالی است که جهان ضمن شانه خالی کردن از امور مربوط به فرزندانش به روش تربیتی رؤیا نیز ایراد میگیرد و معتقداست او بچهها را ترسو بار آورده است. جهان میخواهد ضمن حفظ فاصله با زن و فرزندانش در رأس قدرت باشد و خودش را عقل کل میداند و باقی را زیردست.
در شب جمعهای که جهان دنبال رؤیا میرود تا او را از خانه مادرش به خانه مشترکشان ببرد، بچهها را به خانه دوستش میبرد تا بتواند با رؤیا خلوت کند. گویا این خلوت کردن میتواند مشکلات بینشان را از بین ببرد. او در این سکانس برای اینکه ببیند در دست رؤیا چیست ساتوری که برای گوشت خرد کردن در دست دارد را بلند میکند و به رؤیا میگوید «اگر مشتت را باز نکنی با همین ساطور دستت را خرد میکنم.»، نشانه دیگری از بیاعتمادی بین جهان و رؤیا. او طی همین شب فیلمنامه رؤیا را میخواند و از اینکه رؤیا او را به تصور کشیده عصبانی است و فیلمنامه او را میسوزاند.
در فیلم سعی شده است آزارهای خیابانی توسط رانندگان نیز نشان داده شود. وقتی رؤیا دربست میخواهد بگیرد مرد راننده میگوید کسی که تو را با این قیمت میبرد، راننده نیست. در همین حین جهان با پیکانی دربوداغان که جایجایش نشان صافکاری دارد از راه میرسد. در ابتدا رؤیا نمیفهمد که راننده جهان است چرا که صدایش را تغییر داده، و سعی میکند رؤیا را بفریبد. آزمونی دیگر از سوی جهان در مورد رؤیا. این او زنی عفیف است یا خیر؟ رؤیا که او را نشناخته میخواهد ماشین را نگه دارد. رؤیا از ماشین پیاده میشود و جهان خودش را نشان میدهد. رؤیا میگوید حالش از شوخیهای هرزه به هم میخورد. وضعیت خودرو نیز تأکیدی دوباره از زندگی نابسامان رؤیا و جهان است هرچند هنوز چهارچرخش میچرخد اما آیا ادامهدار خواهد بود؟
کلیشههای جنسیتی در کاغذ بیخط
کلیشههای جنسیتی در کاغذ بیخط حضور دارند، مثل روز اول مدرسه که پسر به مادرش میگوید «من حاضرم به اون قرتی (خواهرش) بگو آماده شه.» درحالی که خودش حاضرنیست کیف سال گذشتهاش را امسال نیز استفاده کند.
همچنین رؤیا شبی که از کلاس برمیگردد و با در شکسته خانه مواجه میشود، وارد اتاق فرزندانش که میشود میبیند پسر پشت در اتاق خواب پنهان شده است و دختر از ترس غش کرده. پسر ترسو بودن را به خواهرش نسبت میدهد درحالیکه خودش نیز ترسیده است. ترس واکنشی غریزی به موقعیتهای ناشناخته است و ربطی به جنسیت ندارد اما این نیز کلیشه دیگری است که در فیلم با آن روبرو میشوید. رؤیا نیز با آنکه خود را زنی روشنفکر میداند اما دست به بازتولید کلیشههای جنسیتی میزند و در نبود جهان، مرد خانه را پسر معرفی میکند و از دختر میخواهد به حرف او گوش دهد. او حتی در مخیلهاشاش هم نمیگنجد که لازم نیست حتماً خانه مردی داشته باشد یا حتی او خودش از پسرش بزرگتر است چرا باید پسر را نماینده جهان در خانه بخواند؟
تقسیمکار جنسیتی نیز از دیگر مواردی است که در فیلم به چشم میخورد این مسئله همواره موردانتقاد فمینیستها بوده و تلاش کردهاند شیوه جدیدی مبنی بر مشارکت همه اعضای خانواده در امور منزل را شکل دهند؛ اما این مسئله در کاغذ بیخط به چشم نمیخورد و زن یکتنه باید همه این وظایف را انجام دهد؛ مانند توقع جهان و فرزندان از رؤیا برای غذا درست کردن و مرتب کردن همه جا بهطوریکه طی ده روزی که رؤیا نیست خانه به قول خودش دچار زلزله شده است. جهان و بچهها حتی باقیمانده غذاها یا زبالهها را جمعآوری نکردهاند چه برسد به شستوشویی ظرفها.
جهان و رؤیا نماینده زندگیهای دیگر
کاغذ بیخط ریتمی کند دارد که ملال زندگی یک زن خانهدار را نشان میدهد. فیلم تا حدی سعی کرده است فشارهایی یک زن خانهدار را که تلاش میکند زندگیاش را تغییر دهد، نشان دهد؛ اما بههرحال تقوایی نتوانسته همه کلیشههای جنسیتی را بشکند یا زن داستانش را کمی قدرتمندتر به تصویر بکشد. هرچند تلاش کرده است ترک برداشتن شخصیت رؤیا را بعد از رفتن به کلاس فیلمنامهنویسی، تا حدودی نشان دهد. در این فیلم اسم مرد نیز جای بحث دارد همانگونه که انتخاب اسم رؤیا نشاندهنده شخصیت اوست. جهان به معنی دنیا است، گویی در همه دنیا مردانی اینچنینی حضور دارند که تلاششان در دست داشتن قدرت مطلق در خانواده است. جهان اگر کوچک شده جهانگیر باشد بیشتر وضعیت تقابلی زن و مرد را نشان میدهد. مرد با توجه به نامش قصدش قبض و بسط زندگی دیگری است. زندگی جهان و رؤیا تمثیلی است از زندگیهای زنان و مردان دیگر. نشاندهنده نظم مردسالار است که همه قدرتها را به مرد تفویض میکند و در عوض از زن فرمانبرداری و نقشهای کلیشهای مادری و همسری را میخواهد.